کارگاه دوم

  • ۱۲:۲۱

توی رشته ی ما کارگاه زیاد هست که هرچی بیشتر اطلاعات داشته باشیم در آینده به نفعمون خواهد بود و منم تشنه ی کشف اطلاعات جدید عملی دیگه تاحالا دوتا که استادامون برگزار کردن رو شرکت کردم۰

اولین کارگاه رو ترم پیش استاد بیوشیمی برگزار کرد که توی مزرعه ی دانشگاه بود ولی به نظرم ربط چندانی به رشته ما نداشت چون مربوط به کشاورزی و شیلات بود اما خب خوب بود از نزدیک دیدن و یاد گرفتنشون ۰ در هر صورت بیشتر دونستن که ضرر نداره ۰
اینم منم که همچون بابالنگ دراز افتادم و اون سمت که کپلی شده چون کوله و کاپشنم دستم بود :دی
اینم چندتا عکس دیگه از اون روز ۱ - ۲ - ۳ - ۴ 

کارگاه دوم رو جمعه ی هفته ی پیش از صبح تا عصر رفتم که استاد میکروب شناسیمون که ذکر خیرش اینجا بود برگزار کرد همراه با دوتا دکتر دیگه که توی آزمایشگاه تخصصی خودشون بود۰
خب بخوام شرح ماوقع بدم بگم که کارگاه آغازش از ۸ و نیم صبح بود و من چون جمعه بود به شدت زورم میومد پاشم و یهو بعد از کلنجار با تایمر یهو از خواب پریدم دیدم ۷ونیمه و با وجود حرکات آهسته ی صبحانه خوردن من و تندتند حاضر شدنم و فاصله ی بیست دقیقه ای تا اونجا ، من ۸ و بیست تازه تاکسی سرویس سوار شدم۰ از اون جا که راننده یک عدد پیرمرد بدخلق با پراید داغون بدون کولر بود شد استرس بر استرس های من به این صورت که یهو یه مینی بوس جلوش ترمز زد و این حدود ۴ دقیقه به صورت آهسته کنار مینیبوس مذکور حرکت میکرد و به صورت صوتی و تصویری به راننده ش میگفت که خر و گاو و بیشعوره و مدام تکرار میکرد :/ منم از شدت استرس دلم‌ میخواست سرش جیغ بزنم که ترجیح دادم سکوت کنم تا نخواد با همون حرکت آهسته به منم بگه خر و گاو و بیشعورم و لب بزنه که بفهمم قشنگ داره چی بهم میگه :/
خلاصه گذشت و من نزدیک آزمایشگاه رسیدم ولی دریغ از یه تابلو یا پلاک که اسم آزمایشگاه یا ساختمونی که توشه وجود داشته باشه۰خدا شاهده من بیست دقیقه عین مرغ پرکنده هی ازین سر خیابون رفتم اون سر خیابون حتی رفتم نونوایی اون طرف اتوبان بعد دوباره برگشتم تا سوپری هایی که باز بودن رو بپرسم و یکیشون میدونست گفت برو همون ساختمون سرنبشی که درش بازه اما اون خیابون هیچ دری باز نبود و دوباره برگشتم اون سر کوچه که بهم نشون داد در ارتفاعات نزدیک به نوک ساختمون بغلش کوچیک اسم ساختمون نوشته شده و در این لحظه ساعت ۹ هم گذشته بود و بماند چقد ترسیده بودم که اونجا پرنده پر نمیزد و کارگرای ساختمون مونده بودن نگام میکردن و گرخیده بودم :/
بالاخره زنگ زدم و رفتم پارکینگشم ترسناک و تاریک بود و من همینجور لرزون لرزون با توجه به اینکه مامان گفته بود آزمایشگاه استادته بلایی سرتون نیاره منم گفتم نه بابا این حرفا چیه ولی دقیقا ساختمونش این پتانسیل رو داشت :/
رفتم بالا و بالاخره یه تابلو دیدم دم واحد که اسم آزمایشگاه روش بود و درش باز بود و صدای خانم دکتر میومد و من اندکی آروم گرفتم۰همینکه درو بستم گفت کفشاتو درآر عوض کن۰کفشامو درآوردم موندم سرجام گفتم خو چه کنم حالا نکنه میگه پابرهنه بریم :)) سوالش کردم گفت اون صندل رنگیا رو بپوش و همین لحظه بود که استرسم به کل رفت و کلی ذوق کردم منه رنگی رنگی دوست:دی
 و این هم صندل ها از نمایی دیگر ۰تابلوئه چقد دوسشون داشتم :))
خلاصه بعدشم که واسمون اول تئوری توضیح دادن و بعدش عملی یه سری آزمایش های کشت انجام دادیم واسه ماست و سوسیس کالباس و اینا۰
توی تایم استراحتمون نشسته بودیم روی مبل منم کنار استاد نشسته بودم انقدر نزدیک بودن مبل تکیا که میخواستم گردن بچرخونم وقت حرف زدن نگاش کنم چشم تو چشم میشدیم بدجور ۰ منم داشتم نسکافمو میخوردم و به روبرو نگاه میکردم اما گوشم با استاد بود که داشت راجع به بیماری ها و پیشگیری و تجربیاتش توی ایتالیا صحبت میکرد۰حرفش که تموم شد اشاره کرد به اون ۴تا دختر که روبروش بودن( اونا همکلاسی و دوست بودن) به خانوم دکتر گفت ببین اینا همیشه سر کلاسام هم هی دارن میخندن بعد برگشت رو به من گفت ولی این همیشه آرومه :دی منم دهنم پر بود فقط لبخند زدم ولی تو دلم گفتم باز یکی دیگه به من گفت آروم ای بابا :))
امروز هم آزمونش رو داشتیم واسه سازمان غذا دارو بعد وسطاش استاد گفت جزوه باز کنین عملی من مدرکتون رو دادم این فرمالیته س ۰منم با همگروهیم دوست شده بودم ایستاده بودیم سر میز آزمایشگاه ریز ریز حرف میزدیم میخندیدیم و از رو جزوه مینوشتیم ولی طول کشید بعد استاد اومد گفت ما واسه دکترا یه امتحان داشتیم استادمون گفت جزوه باز ولی گفت شماها جزوه هم باز باشه کاری پیش نمیبرین حالا قضیه شما دوتاس :)) 
بعد امتحان نشسته بودم روبروی استاد کنار بچه ها میخواستم اسنپ بگیرم سرم توی گوشی بود استاد برگشت گفت تو توی خونه هم همینقدر آرومی؟ (من این جمله رو از بچگی n بار شنیدم :/ ) خندم گرفت آخه خودشم یه لبخندی زده بود که چرا انقدر تو آروم و ساکتی اینجوری نباش مثلا :)) منم گفتم استاد من شخصیتم آرومه بیشتر ترجیح میدم گوش بدم تا یاد بگیرم ۰گفت آخه سر کلاسا هم‌ همینقدر آرومی ۰گفتم اگه من بخوام شلوغ کاری کنم درس رو خوب متوجه نمیشم۰باز لبخند زد با حالت حکیمانه گفت اره دیگه واسه همینه آدم دوتا گوش داره یه دهن :)
:))چرا آخه انقد واسه همه عجیبه من آرومم؟ بار الها اگر شلوغم بودم لابد میگفتن چرا انقدر هایپری :))
خلاصه رفتیم نمونه که کشت داده بودیم رو از دستگاه درآوردیم دیدیم۰

این یکی از نمونه هاس ولی کپکش خیلی خوشگل شده  شبیه گل شده :دی
این همه ش یه کُلُنیه ولی خب چون یه هفته مونده گسترش پیدا کرده۰
در آخر هم با توجه به تجربیاتی که داشتم ترجیح میدم توی این شغلی که کارگاهش رو رفتم شاغل نشم چون یه سری آزمایش روتین و تکراریه و هیچ اتفاق جدیدی توش نمیوفته علاوه بر اینکه مسئولیت کارخونه برعهده ت باشه دیگه همش استرس میشه به نظرم جالب نیست ولی خب چیزایی که یاد گرفتم خیلی خوب بود۰

از قشنگی های زندگی

  • ۱۳:۵۷

از قشنگی های دانشگاه همین که من ده دقیقه دیر کنم ولی استاد مهربون آزمایشگاه وایسه منتظرم با وجود اینکه بقیه بچه ها بودن و چندنفر دیگه هنوز نرسیده بودن ، تا من رسیدم بسم الله بگه و شروع کنه به درس دادن :)

+نباید این استادو بغل کرد؟حیف که اسلام دست و پامو بسته :))

+استادم میانساله با چشمای سبز مهربون :)

مغرور نشید حالا!!!

  • ۲۰:۳۶

استاد میکروب شناسیمون بعد کلی بحث باحال علمی یهو یه لبخندی زد برگشت نگامون کرد گفت : حالا خیلیم به خودمون مغرور نشیم۰۰۰ ماها در دوران جنینی حداقل یه بار ادرار خودمون رو خوردیم و اگر مدت بیشتری توی شکم مادر موندیم مدفوع خودمون هم ممکنه خورده باشیم ولی۰۰۰

گاو اینطور نیست ۰۰۰ 

قیافه ی استاد :دی

قیاف های ماها :/

+این استاد اصفهانیه و یه لهجه ی شیرینی داره ۰کلا خیلی باحاله :دی

+ببخشید اگه حالتون بد شد دیگه :))

چرا آخهه :))))

  • ۰۳:۰۱

چندشب پیش یه فیلم کوتاه دیدم که یه نفر توش افتاد و به حدی خنده دار بود که چندین بار دیدمش و اشکم درومد از خنده چون هربار میدیدم یه جزییات بیشتری از حرکاتشون رو متوجه میشدم :))  (این فیلم)

خلاصه گذشت و فرداش قبل ظهر از اتوبوس پیاده شدم و خیلی شیک و خرامان داشتم به سمت ورودی دانشگاه حرکت میکردم و داشتم فکر میکردم کوله م رو تو چه حالتی بذارم و دستمو چجور بگیرم بهتره(تا این حد به جزییات فکر میکنم :/ ) که یهو پام گیر کرد به سنگ فرش بالا اومده ی پیاده رو و یهو با جیغ گفتم عههه و به حالت افتادن نیم خیز شدم ولی خودمو گرفتم و دقیقا همون لحظه همین کلیپ اومد جلو چشمم و و چنان خندم گرفته بود و در همین حین یکی ازین پسرای بادی بیلدینگیه شیک هم داشت کنارم عقب تر میومد و میدونستم این صحنه رو دیده و یهو دید من میخندم سرعتشو چندبرابر کرد و خیلی جدی رد شد رفت و من به حدی خندیدم به خودم که آه این مرده توی کلیپ منو گرفته گفتم الان همه میگن خل شده تنهایی میخنده :))) حالا امشب باز چندبار دیدمش و امیدوارم منو ببخشه و دیگه آبروم نره :))

اتفاقات جالب :)

  • ۰۳:۱۴

یکی از اتفاقات جالب زندگیم زمانی بود که فرانسه میخوندم۰منو داداشم و آجیم یه دانشگاه بودیم۰من سال اول کارشناسی ،داداشم سال اخر ارشد،خواهرم سال اول ارشد بود۰ بعد جالبیش اینجاس با وجود اینکه اجیم دانشگاهش سوا بود چون دانشکده پرستاری بود ولی دانشکده هامون روبرو هم بود و یه فضای سبز و جاده بینشون بود برا همین بعضی روزا باهم میومدیم دانشگاه و حتی داخل هم با هم بودیم و من میومدم اینور جاده دانشکده خودم و یه وقتایی هم میدیدم اجیمو که حواسش نبود :دی

یه روزا هم با داداشم میرفتم و برمیگشتم با ماشین و یه بار حراست دانشگاه گیر داد الکی فکر کرد دوستیم و داداش نشون داد که واسه ماشین کارت گرفته ولی کارت دانشجویی منو خواست منم فقط یه برگه انتخاب واحد داشتم هنوز بهمون کارت نداده بودن برگمو درآوردم نشون دادم از تو ماشین بلند گفتم ترم اولم :)))داداشم ترکیده بود میگفت نگووو آبرومون رفت :)) تا گفتم ترم اولم باز کرد درو رفتیم داخل خلاصه :))

روزای خیلی خوبی بود :)

تاثیر گردی صورت بر حیات جغد :))

  • ۱۵:۰۷

توی ورودیمون یه پسر هست ازین افراد که خیلی سر کلاس جواب استاد میخواد بده که یعنی من خیلی بلدم و گاهی چرت و پرت هم میگه و یه صدای خاصی داره که واقعا رو اعصاب منه۰

خلاصه توی محوطه دانشگاه داشتم با دوستم راه میرفتم که حرفش درومد گفتم الان با فلانی کلاس دارم اصلا حوصله صداشو ندارم یهو نیشخند زد گفت وای یه چیزو برات تعریف نکردم۰گفتم چی؟گفت سال اول با همین پسره آزمایشگاه جانوری داشتم بعد استاد داشت میگفت که مثلا فلان پرنده نوکش این شکله روی تغدیه ش تاثیر داره ،فلان پرنده بالش این شکله روی سرعتش تاثیر داره و۰۰۰ بعد یهو همین پسره خیلی جدی به استاد گفت: استاد جغد که صورتش گرده چه تاثیری تو زندگیش داره؟؟

:))))))))

میگه استاد فقط میخندید گفت آخه چه تاثیری میتونه داشته باشه خب شکل صورتشه دیگه :)))))

میگه تا اخر کلاس استاد هی یادش میوفتاد هی میخندید:)))

خب آقای محترم مجبور نیستی هی علوم فاخرتو تو چشم و چال همه کنی کمی سکوت کن فرزندم چرت و پرت چرا میگی آخه :)))

تشبیهات من

  • ۱۲:۱۳

همون اوایل دوستم بهم گفت آخه چرا اینکارو کردی؟تو دانشگاه به اون خوبی رو ول کردی اومدی اینجا آخه؟

بهش گفتم مثل اینه که توی یه جای خیلی لوکس یه غذای ساده بخوری یا تو یه جای معمولی یه غذای خیلی خوب بخوری۰تو انتخابت کدومه؟

هنوزم بعد دوسال میگه عجب چیزی بهم گفتی کاملا توجیه شدم :))

چی شد که فرانسه؟!

  • ۲۱:۱۶

این ماجرارو هزاربار دوست و فامیل و آشنا پرسیدن و هربار من بخش کوتاهیش رو خلاصه گفتم و کلیت ماجرارو هنوز کسی خبر نداره که چی بود و چی شد :))

 ماجرا ازونجا شروع شد که من واسه کنکور تجربی درس میخوندم و یه دفتر داشتم که آرزوهامو چیزایی که دوس داشتم در آینده انجام بدم رو توش مینوشتم۰دو سه ماه قبل کنکور بود نمیدونم سر چی نوشتم تو لیست آرزوهام که دوس دارم زبان فرانسه یاد بگیرم۰ حالا من کلی بالاش راجع به رشته های مرتبط با پزشکی آرزو نوشته بودما ولی همین یه جمله کار خودشو کرد :دی

من چون کنکور تجربی صبح بود و ظهرش کنکور زبان و زبانمم خوب بود رفتم دوتارو دادم و چون عمومیامو خیلی خوب زدم کنکور زبان رتبه ی خوبی شدم ولی توی کنکور تجربی رتبه ای که خواستم رو نیاوردم ۰از طرفی چون سال قبلش پدرجان فوت شده بود و فضای خونه خیلی غمبار بود و منم روحیه م خوب نبود یه تصمیم گرفتم و برخلاف میل خانواده انجامش دادم و پاش وایسادم۰من میخواستم مهر رو برم دانشگاه و بهمن رو مرخصی بگیرم تا برای سال بعد بخونم و از طرفی باید شبانه میزدم که بتونم سال بعد باز کنکور بدم و شبانه ی دانشگاه شهرم انگلیسیش ترم بهمن بود ولی فرانسه ش مهر۰منم که از قبل زبان فرانسه دوس داشتم فرصت رو غنیمت شمردم و فرانسه شبانه رو زدم۰روز ثبت نام مامان خواب بود گفتم پاشو مامان بریم ثبت نام کنم بهم اخم کرد مگه میخوای بری این رشته؟شوک شدم گفتم مااماان کلی حرف زدم پاشو چرا اذیت میکنییی۰خلاصه به چه مکافاتی مامانو راضی کردم و رفتیم بانک فیشو پرداخت کنم برای دانشگاه و چون بار اولم بود اشتباهی نوشتم برگه خراب شد و مسئول باجه بهم اخم کرد و گفت خانوم چرا اینکارو میکنی منم خودم استرس و هی فشار روی فشار :/

خلاصه رفتیم دانشگاه و من توی عظمتش و زیباییش غرق شدم به قدری خوب بود۰خلاصه ثبت نام کردم و از هفته ی بعدش شنبه تا چهارشنبه کلاس داشتم۰ورودی ما فقط یه آقا بود که حدود سی و اندی سال داشت و وکیل بود و چون قانون ما از روی قانون فرانسه نوشته شده نیازش بودو اومده بود فرانسه یاد بگیره۰کلاسمون جو دبیرستان داشت مخصوصا اوایل :)) یه بار یکی از بچه ها میخواست سوال بپرسه به استادمون که خانم بود مثله مدرسه گفت خانوومم :))استاد گفت توروخدا از دبیرستان خارج شین دیگه :))

مهر تا دی کلاس داشتیم و این۴ماه میتونم بگم به اندازه ی چندسال به من خوش گذشت به قدری همه چی عالی بود۰همکلاسیام که چندتاشون عالی بودن کلی مسخره بازی و شوخی و بگو بخند داشتیم و مینشستیم تو محوطه و خلاف اصول اخلاقی ملتو سوژه میکردن و به قدری میخندیدیم که من اشکم سرازیر میشد و خیلی وقتا فکم درد میگرفت و پخش زمین میشدیم۰بعضیا واقعا خودشون میخواستن سوژه باشن و لقب داشتن ۰خدایا توبه میدونم کار خوبی نبود ولی خیلی اون زمان خوش میگذشت:))) در واقع میتونم بگم از بهترین دوران های عمرم یکیش اون ۴ماه بود و کشف مکان های خوب و باحال دانشگاه ،پیاده روی هامون توی محوطه های دانشگاه که باغ بود ، طاووس های دانشگاه ، کتابخونه مرکزی و خیلی چیزای خوب دیگه که من چنتا دوست خوب هم ازون دوران دارم که بعضی وقتا میبینیم همو و هربار کلی میخندیم به اون دوران و دوستم میگفت اون ترم که بودی خیلی خوب بود بعد اون بچه ها پخش شدن و تو دیگه نبودی و جدیدا هم دیگه باحال نیستن (چقد خوبم من :)) )

خلاصه ما چون کلاسامون فشرده بود و باید دوتا کتابو میخوندیم و ۵روز در هفته کلاس بودیم بعد دوماه دیگه کامل صحبت میکردیم و انشا مینوشتیم و انشای منم شد تنها انشای بدون غلط کلاس :دی 

توی اون دانشکده یه استاد ادبیات بود که به شدت انسان شریف و عالمی بود که با وجود اینکه من باهاش کلاس نداشتم ولی یک جلسه رفتم سر کلاسش و حرفاش پر از دانش و حس خوب بود ۰اتفاقا اون جلسه راجع به دکتر شریعتی صحبت کرد و اینکه خودش دانشگاه فردوسی مشهد درس خونده بود و دوره ی بعد از دکتر شریعتی زمانی که هنوز سخنرانی های دکتر شریعتی کاست هاش بین دانشجوها پخش میشده درس میخونده به قدری منو جذب کرد که رفتم چندتا از سخنرانی های دکتر شریعتی رو گوش دادم و خیلی چیزا برام آشکار شد ۰

ولی تمام مدت میدونستم موندنی نیستم درحالی که بقیه خبر نداشتن پس از همه چیزش لذت میبردم و بهم خوش میگذشت۰چنتا از عکسای اینستای دانشکده رو میذارم که کلی با اون فضاها خاطره های خوب دارم :) 

۱_ ۲ _ ۳

دیدین میگن یاد گرفتن هرزبان ورود به یک دنیای جدیده؟ کاملا بهم اثبات شد با وجود اینکه این پنجمین زبانی بود که داشتم یاد میگرفتم ولی به قدری شیرین و جذاب بود که دیگه واسه من از انگلیسی هم بهتره چون به نظرم انگلیسی با وجود اینکه ساده س ولی خیلی خشکه ولی فرانسه سخته اما هم توی لهجه و گفتارش یه جور شیرینی جذاب و احساسی وجود داره که جذبت میکنه۰

من رشته ای که دوس داشتم دارم درس میخونم الان چون نمیتونستم به زبان به عنوان شغل و تنها حرفه ای که بلدم نگاه کنم و از اولشم تصمیمم همین بود ولی این مدت همیشه فرانسه همراه من بوده و چندوقت پیشا از طریق استوری یکی از بچه ها با یه دختری آشنا شدم که توی فرانسه داره درس میخونه و الان فکر کنم سری دوم باشه که کلاس مجازی فرانسه داشت و من شرکت کردم و حتی خیلی بهتر از دانشگاه نکات رو یاد میده با ویدیو و ویس و ۰۰۰ ۰هزینه ی کلاسش هم گفت هرچقدری که دوس دارین پرداخت کنین فقط واسم مهمه یاد بگیرین و بخونین و کلاس هاش هم توی کانالشه و خلاصه خیلی خوب و مفیده ۰متوجه شدم که از دیروز بازم میخواد کلاس بذاره و بهانه ای شد تا معرفیش کنم شاید کسی دوس داره یاد بگیره ولی به هردلیلی یا پولای خیلی زیاد کلاس هارو نمیتونه پرداخت کنه یا نمیتونه توی کلاس ها حضوری شرکت کنه یا۰۰۰ بهم بگه که من این خانوم رو بهشون معرفی کنم :)

حالا شما تصور کن من بخوام تمام این ماجرارو واسه همکلاسی هایی که میفهمن دوسال ازشون بزرگترم یا فامیل که میپرسن چرا تغییر رشته دادی توضیح بدم :/ باید این پست رو چنتا پرینت بگیرم ازین به بعد هرکی پرسید بهش تحویل بدم :دی

اون کیه ؟!!:دی

  • ۱۵:۱۳

اون کیه که از خستگی بعد از کلاس آزمایشگاه و کار کردن با بنزوئیک اسید و ۰۰۰درحالی که دستشو به ظروف ازمایشگاهی استفاده شده که نمیدونه چی توشون بوده زده حالا رفته کتابخونه و سعی میکنه با ناخناش بدون اصابت انگشت هاش های بای بخوره ؟؟

منم من :)))

فقط توکلم به خداس۰الهی به امید تو :)))

یکم فخر بفروشم واستون ؟ :)))

  • ۲۳:۰۱

چندماه پیش یکی دوروزی لینک پیام ناشناس گذاشته بودم اینستام که فقط دوستامن بعد یکی از دوستای دانشگاهم واسم نوشت منم بعدش برش داشتم چون جوابمو گرفتم :)))

آقاهه منظورش مسئوله ثبت نامه چون باهام فرانسه حرف زد وقتی فهمید چی میخوندم جوگیر شد :))

۱ ۲ ۳
ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan