Alone

  • ۱۵:۴۷

میدونی چیزی که این روزا خیلی آزارم میده و مغزم توی هضمش مونده اینه که چرا باید توی این سن درگیر این مسائل بشم و انقد بار روانی و استرس رو تحمل کنم؟ این شبا تا صبح بیدارم و وقتی می‌خوابم که دیگه آفتاب زده. تا صبح سریال میبینم که فقط چند ساعت به مشکلاتم فکر نکنم ولی آخرش وسط سریال یه حس مشابه میبینم و اشکم در میاد. اون روز که داشتم از شورا برمیگشتم از بانک زنگ زد و تهدیدم کرد. باهام بد حرف زد. دلم میخواست گریه کنم اما دارم له میشم فقط. می‌خوام برم اما مجبورم چند روزی بیشتر بمونم. خیلی خسته و تنهام...میدونی فکر میکردم اوضاعم اونقدرام شاید بد نباشه که مشاورم تاکید داشت هر هفته ببینمش ولی حالا که یک ماهه باهاش حرف نزدم دارم فروپاشی روانیمو به چشم میبینم اینکه خیلی وقتا دلم نیستی میخواد و دیشب فهمیدم نه واقعا یه چیزیم هست... نفرت از میم هم حس جدید این روزامه.

  • ۷۲
ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan