از اتفاقات خوب :)

  • ۱۱:۵۸

از اتفاقات خوب امروز اینکه بعد از سالها انتظار رادیوبلاگیها آماده بشه و صدای خودت رو بشنوی درحالی که دست بر پیشانی میکوبی که خدایا بار الها چرا هرگونه دستگاه ضبط صدا با من لجِ و صدامو انقد بد میکنه :/

در هرصورت ولی باحال بود۰مرسی از بچه های رادیو :)

+لینک این بخش رادیوبلاگیها (کلیک)


ماجراهای اتوبوس واحد

  • ۱۱:۲۷

توی اهواز یک چیزی که به شدت ازش نفرت دارم اینه که توی اکثر اتوبوس واحدا ۴تا از صندلی های قسمت آقایون رو به خانوماس و در ۹۹درصد موارد هرچی مرد بیمار و مریضِ روانیِ میشینن روی اون صندلی ها و خیره میشن به خانوما با یه حالت حال به هم زن۰این آقایون فکر نکنید که جوون هستن نه اتفاقا اکثرا بالای ۴۰سال به نظر میاد سن داشته باشن و حتی وقتی اتوبوس خالی هم باشه باز دقیقا میشینن روی همون صندلیا۰

من که حجاب دارمو آرایش چندانی هم ندارم و زیبایی خاصی هم ندارم بارها و بارها شده وقتی یهو نگاهم به جلو افتاده دیدم یکی از این آقایون بیمار خیره شده بهم و حسی که اون لحظه نگاهشون بهم میده به شدت عصبیم میکنه و باعث ناراحتی و نفرتم میشه۰۰۰

توی تهران چندین باری که سوار بی آر تی و واحد شدم اصلا همچین صحنه ای ندیدم ولی اینجا۰۰۰:(

+سوژه ی رادیوبلاگیها شدم :)))  (کلیک)

عشق نام کوچک توست...

  • ۱۴:۴۵

روزهایی بود که گمان می کردم دیگر هرگز نمیتوانم بخندم،نفس بکشم،باشم و درمیان مردم قدم بزنم...گمان میکردم دیگر نمی توانم حتی زنده باشم... اما عشقت همچون دم مسیحایی دوباره زنده ام میکرد،درست به وقتش دستم را می گرفت و بلندم میکرد و گرد اندوه را از تنم پاک میکرد و هربار هم عاشقانه تر...وبه من یاد داد می شود حتی مرد ولی با تو دوباره زنده شد و بهتر زیست...

حالا روزهای زیادی گذشته از آن زمان و تمامش با عشق تو که بند بند وجودم را فراگرفته ،در خونم جریان دارد و به تک تک سلول هایم منتشر شده ،گذشته است.هربار که آن روزها در خاطرم میگذرد لبخند میشوم و با خود می گویم :جز عشق تو ،چه می توانست نجاتم دهد؟!...حتم دارم اگر عاشقت نبودم،اگر عاشقم نبودی،اصلا اگر تو را نداشتم و نبودی تا به حال زنده نبودم...

نگاه های عاشقانه ات را حتی وقتی حواسم نیست و نگاهم میکنی دوست دارم و دریافته ام که عاشقی با تو چه حال خوبیست.حالی آنقدر خوب که تا به حال تجربه اش نکرده بودم.گاهی که به هر دلیلی حالم خوش نیست تو چقدر عاشقانه به هر طریقی تلاش میکنی که معشوقت را خوش کنی و چقدر خوب اینکار را بلدی و چه خوب است این عاشقی ها...

همیشه دوست داشته ام که ادعا کنم عاشق بی چون و چرای توام ،از آن عشق های اسطوره ای همچون مجنون و دیگر عاشقان تاریخ ولی در مقابل عشق تو من ...ولی همین که حتی بتوانم ادعای عاشقی تورا کنم دوست دارم.اصلا نمیدانم چگونه و به کدامین زبان دانسته و ندانسته ی خود عشقم را به تو اثبات کنم...احبک ،I love you،Je t'aime،و ...اصلا باید عشق را اثبات کرد؟

فقط میتوانم بگویم تنها تورا می پرستم ،تنها تورا انقدر عاشقاته و دیوانه وار می پرستم.گاهی که نشانه های عشقت را میبینم به سرم میزند با همان ذوق سرشار بدوم ،بچرخم،بخندم و فریاد بزنم که عاشقت هستم ،دوستت دارم ولی فقط میتوانم بگویم ممنونم،ممنونم،ممنونم برای همه چیز خدای من...


+به مناسبت مسابقه وبلاگنویسی رادیوبلاگیها

ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan