واویلا :))))

  • ۰۰:۲۷

من هفته ی پیش آخرین کلاسم سه شنبه بود و از همون روز که اومدم خونه یکی از بچه های دانشگاه یه کانال ساخته به اسم کراش دانشگاه و تا الان حدود ۲k ممبر داره و ازون روز کلی من سرگرم شدم با خوندن نوع کراش های خنده دار برخی دوستان و ابراز ناراحتی بعضیا مثه آگهی تبلیغاتی که من با قد و وزن فلان ترم فلان و رشته فلان موهام این رنگه بیاید روم کراش پیدا کنین :))))سوسک شم اگر دروغ بگم :)))) حالا همه اینا به کنار یه دخترم تایم داده من فلان شکلم بیاین فلان جای دانشکده بام حرف بزنین و تا الان چندنفری متقاضی دیدارش شدن :)))

حالا من فردا اولین روزیه که بعد از آغاز کانال میخوام برم دانشگاه استرس گرفتم که مثه گزارشگرا مشخصات و رنگ لباس و ظاهرم نره تو کانال انگشت نما شم یا حواسم باشه اگر کسی نگاهم کنه و گوشی دستش باشه داره آمارمو وارد کانال میکنه یا فوری فرار کنم یا باهاش برخورد فیزیکی کنم که نتونه سند کنه به کانال :))))

آدمِ گشنه

  • ۱۳:۲۲

همیشه وقتایی که سر غذا خوردن اذیت میکردم که اینو نمیخوام و اونو میخوام و ۰۰۰ پدرجان میگفت آدمِ گشنه سنگم میخوره و منم اصلا به حرفش اعتنا نمیکردم ولی از زمانی که دانشجو شدم کاملا به حرف پدر جان ایمان آوردم ۰باشد که رستگار شوم :))

 + دیروز تولدم بود ۰ روزی که واسه من مقدسه از بچگی ۰ صبحش حالم خیلی بد بود و کم مونده بود از درد جسمی گریه کنم ولی با حال بد و قرص رفتم دانشگاه و سرکلاس خوب شدم و طرفای ۷ونیم عصر رسیدم خونه در حالی که به شدت خسته بودم و با سفارش قبلی خودم پیتزا درست کردیم و به زور برادرو فرستادم کیک بگیره بعد یادش رفت شمع بخره بعد دو ساعت برادرو به زور فرستادم شمع بخره :/

شماهارو واسه تولداتون سورپرایز میکنن؟ اف بر شما نامردا :)))

شب های امتحان

  • ۰۳:۱۰

یعنی اونجوری که من شبای امتحان پای کتاب مچاله میشم و با حال نزار میگم هوووففف و جزوه رو میبندم که برم اقلا دو سه ساعت بخوابم تا زنده بمونم ، واقعا عرش خدا به لرزه در میاد و چه بسا فرشته ها هم زاری و شیون سر می دهند :))))

+اساتیدی که هی طول ترم مجبورمون میکردید جزوه بنویسیم و دست درد میگرفتیم و چاپی نمیدادین و حالا ما جزوه هامون توی دفترها و برگه های مختلف و توی گوشیمونه ، فقط برید از خدا بترسید ۰جاست دیس :/

شاهکاره :)))

  • ۰۰:۴۹

اومدم یکی از فیلمایی که پسرای ترم بالایی از آزمایشگاه گرفتن رو ببینم توی یکیش پسره از استاد میپرسه که این نمونه که الان گذاشتین سانتریفیوژ شه مال سکشن قبلِ؟ آخه گفتین باید ۴،۵ساعت بمونه توی فریزر بعد سانتریفیوژ شه۰استاد میگه آره این فریزر مال مرحله قبله اما ما الان ۵ دقیقه گذاشتیمش ولی گفتیم شما فکر کنید ۵ ساعت مونده۰بعد پسره میگه نتیجه میده استاد؟ بعد استاد با استیصال میگه ببینیم۰۰۰ و دست هاشو به حالت نمیدونم از هم دور میکنه :)))))

یعنی منفجر شدم:)))

ما ۵ دقیقه گذاشتیم اما شما فکر کنید ۵ساعت مونده :))))

لابد تهشم انتظار داری فکر کنن نتیجه ی درست هم گرفتن :)) :/

آخه انقد خواب آور؟؟؟!!

  • ۰۱:۰۵

قطعا استاد اکولوژی بعدها از من به عنوان دانشجویی که همیشه سر کلاس چرت میزد یاد خواهد کرد :)))

اخه درس انقد کسل کننده و خواب آور؟ فکر کن من سر کلاسِ قبلش کاملا هوشیارم بعد سر کلاس این درس که میشینم یعنی میخوام بمیرم از خواب ۰جالبه که تنها منم اینجور نیستم و دوستمم اینجوره۰ واقعا سر درسش هی با خودم کلنجار میرم خودمو نیشگون میگیرم قبلش آهنگ گوش میدم هی این پا و اون پا میکنم سر آخر درحالی که سرم خیره به کتابه یهو چرتم پاره میشه و سرمو میارم بالا و میبینم استاد  درحالی که داره نگاهی بهم میکنه و توضیح میده و تو نگاهش اینه که آخه چرا انقد سر کلاس من چرت میزنی تو ؟؟؟؟ احساس شرمساری عمیقی در من نفوذ میکنه۰استاد شرمنده باور کن اصلا نمیتونم مقاومت کنم۰ای کاش شبا که خوابم نمیبره بیای واسم این درسو توضیح بدی ۰قول میدم راحت و زود بخوابم :))))

هیچ وقت فکرشو نمیکردم

  • ۰۲:۱۴

خیلی برام جالبه بعد از اون همه دست و پا زدن خدا منو بندازه تو رشته ای که از بچگی علاقه داشتم بهش و وقتی بزرگ شدم یادم رفت ۰یادم رفته بود وقتی دبستان بودم چقد عاشق میکروسکوپ بودم و چقد وقتایی که راهنمایی بودیم و میبردنمون آزمایشگاه مرکزی چقد ذوق زده میشدم۰ترم اول رشته مو دوس نداشتم چون همه درسا تئوری بود ولی از ترم دو که اولین جلسه ی آزمایشگاه رو رفتم رو یادمه۰یادمه که انقد ذوق زده بودم و خداروشکر میکردم که توی راه برگشت به خونه به دوستم پیام دادم که همین بود این همون چیزی بود که دنبالش بودم۰که رسیدم خونه و با نیش باز از علاقه م به کار با میکروسکوپ و کارای آزمایشگاهی واسه مامان میگفتم۰خیلی برام عجیبه که من چه روزا گریه کردم ناشکری کردم گله کردم که خدایا چرا نمیشه اونی که من میخوام۰چرا یه بارم حرف حرفه من نمیشه و خدا داشته واسم یه شرایطی رو مهیا میکرده که میدونسته عاشقشم ولی یادم رفته۰امشب که مجبور شدم چندین صفحه گزارش کار آزمایشگاه دستی بنویسم و کلمات فوران میکردن روی کاغذ و برخلاف همیشه از نوشتن زیاد دستم درد نگرفت بازم پی بردم به علاقه م و هیچی نمیتونم بگم جز شکر که خدا همچین لطف بزرگی بهم کرده ۰واقعا خدایا شکرت ممنونم ازت :)

سورپرایز قشنگ یا هدیه ی خدا :)

  • ۱۶:۴۲

از دیشب حال و حوصله نداشتم و با وجود اینکه ساعت گذاشته بودم واسه صبح ولی برخلاف همیشه بیدار نشدم و مامان دیرتر بیدارم کرد۰نتونستم صبحانه بخورم زیاد از گلوم پایین نمیرفت۰یه قاشق شکلات گذاشتم دهنم و لباسامو پوشیدمو رفتم۰میدونستم دیرم شده اما برام مهم نبود۰تهش مگه میخواست چی بشه که الکی استرس بگیرم۰ایستاده بودم توی مسیر دوم منتظر اتوبوس۰اتوبوسی که دیر کرده بود و همه منتظرش بودن ۰ اتفاقی دوست صمیمی دانشگاه قبلیم رو بعد از حدود ۴سال دیدم :)عجیبه که دوتامون دیرمون شده بود و همین سبب دیدارمون شد۰۰۰دوتامون کلی ذوق کردیم کلی گفتیم خندیدیم و اتوبوس که اومد دوتایی سوار شدیم و مسیرمون تا یه جایی یکی بود۰اون میگفت خوب شد که رفتی ولی من مجبور بودم اینجا بمونم۰از اون روزهای خوشی که باهم داشتیم گفتیم از خنده های همیشگیمون که از شدت خنده شکمم و فکم درد میگرفت و به اندازه ی همین ۴سال من دیگه اونقدر از ته دل نخندیدم۰از سوژه هامون گفتیم که حالا رفته بودن ازونجا و خیلی چیزای دیگه۰بهم گفت چقد لاغر شدی قبلا صورتت تپل تر بود منم خندیدم گفتم فشار زندگیه دیگه ۰اونم گفت آره منم دقیقا وسط فشارهام و کاملا درک میکنم چی میگی و دوتایی خندیدیم۰عوض نشده بود و هنوز خودش بود۰بهش گفتم هنوزم برای رفتن به دانشگاه از وسط ماشینا میری؟گفت آره دیر میشه از پل عابر برم۰گفتم مواظب خودت باش من هنوزم وقتی میبینم اونجارو استرس میگیرم از سرعت ماشینا توی اتوبان۰گفت بیا ببینمت منم گفتم حتما خبرم کن۰اون زودتر پیاده شد و من موندم و حال خوشی که خدا بهم هدیه داده بود وقتی حالم خوش نبود۰ممنونم خدا :)

ذهن من

  • ۲۳:۲۴

ذهن من بعضی وقتا مثه این بچه های لجوج میشه که هی میخوای نگهش داری یه کار کنه بعد هی دست و پا میزنن تا ولشون کنی برن کاری که دوس دارن انجام بدن۰۰۰حالا حکایت حالای منه که تا ۶عصر دانشگاه بودم و حالا ذهنمو نشوندم پای جزوه بیوشیمی هی بهش میگم آخه قربون برم فدات شم دخترم تصدقت برم زیاد که نیس دو سه صفحه س بشین بخون تموم میشه برو بخواب و از ساعت ۹تا الانی که ۱۱ باشه هی میره تلگرام میخونه آهنگ گوش میده هی چشماشو میماله که گولم بزنه خوابم میاد و من میدونم تا بره تو رختخواب خوابش میپره و من مدام دارم باهاش کلنجار میرم و در آخر که میبینم مهربونیام بی فایده س تهدیدش میکنم میگم ببین فردا استاد میپرسه نخونی بپرسه ازت ضایع میشی آبروت میره اصلا به من ربطی نداره۰۰۰ذهن منم لب و لوچه شو آویزون میکنه و در حالی که نگاه غمگینش به منه میگه خب باشه ولی اصلا دوست ندارم اه اه اه :))))))

کِی اینقدر بزرگ شدم؟!!!

  • ۱۹:۳۰

نمیدونم کِی بود که دیگه بزرگ شدم ۰کِی بود که انقدر عاقل شدم که چیزی رو به زور از خدا و زندگی نخوام و همه چی رو بسپرم دست سرنوشت و به خدا توکل کامل کنم۰۰۰

کِی بود که دیگه وقتی احساس کردم اتفاق بدی واسم افتاده نشینم گوشه گیر شم و فقط گریه کنم و تو این مواقع تلاش کردم خودم ،خودم رو نجات بدم هرجور شده و به زندگی برگردم۰۰۰

کِی شد که دیگه من اون مهسای خجالتی نبودم و یاد گرفتم از حقوقم دفاع کنم و اگر دیدم داره بهم ظلم یا توهین میشه ساکت نمونم و حرف بابا همیشه تو گوشم باشه که نترس حرفتو بزن و یادم داد قبل حرف زدنای مهم چطور خودمو آروم کنم که بتونم راحت حرفامو بزنم۰

کِی شد که دیگه تونستم تشخیص بدم فلانی عاقلِ و حرفاش حقیقت داره و فلانی داره به هر دلیلی دروغ میگه و تظاهر به خوب بودن میکنه حتی اگر استاد دانشگاهت باشه۰

+ شنبه وقتی اون استاد روانی رسما داشت به همه ی ما توهین میکرد ازون جمعیت همه سکوت کردن و این من بودم که پاشدم تا از دانشم دفاع کنم و با خنده به استاده فهموندم چقد احمقِ و تلاش میکرد منو ضایع کنه ولی هربار با خنده بدون بی احترامی بهش فهموندم ماها احمق نیستیم و وقتی کشوندم پای تخته که ببینه واقعا حرفم راسته که ادعای فهم دارم یا نه و تونستم به خوبی بهش ثابت کنم حرفاش مزخرف بوده به دانشجوها گفت واسش دست بزنید واسه شجاعتش چون هیچ کدوم از شما شجاعت اینو نداشتین و همه ی شما سکوت کردین۰۰۰و اولین کار مهمم بعد از بیرون اومدن از اون کلاس حذف اون درس بود :)


خب عینک بزن:/

  • ۱۲:۰۷

چندروز پیش حوالی ساعت ۱۲ظهر توی مسیر دانشگاه به خونه بودم اومدم از خیابون رد بشم دیدم یه موتور میخواد رد شه که پشتشم بار بسته.ایستادم وسط خیابون تا رد بشه ولی آفتاب مستقیم تو چشمم بود به خاطر همین چشمامو ریز کرده بودم و اخمالو شده بودم .در همین حین که موتوریه از جلوم رد میشد با جدیت گفت خب عینک بزن !!!و رفت۰من اولش چند ثانیه شوک شدم بعدش ترکیدم از خنده گفتم راست میگه ها۰بازم دمش گرم توصیه های بهداشتی میکنه:دی

جا داره عرض کنم دوست موتورسوار، بنده تا چندماه آینده از نظر مالی ۴هیچ عقبم و فعلا پول خریدن عینک مارک رو ندارم۰با تشکر:دی

۱ ۲ ۳
ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan