That's it

  • ۲۳:۳۴

میدونی فکر میکردم ترس از قضاوت یا شناس بودن واسه بعضی از فالورامه که باعث میشه نتونم بنویسم. یه وبلاگ دیگه زدم آماده ش کردم اما یک ماه و نیم میگذره و هیچی نتونستم بنویسم. خیلی دلم تنگ شده واسه تموم وقتایی که میومدم فقط می‌نوشتم و خودمو خالی میکردم. فکر میکنم خیلی چیزا واسه تعریف کردن دارم اما قدرت نوشتنمو از دست دادم. حتی خیلی وقتا برا کپشن پستای پیج پابلیکم واقعا عاجز میشم. ولی خب خواستم بگم خیلی چیزا توی من عوض شده اما حس تنهایی همچنان وجود داره. همین.

مراقب خودتون باشید :)

 

 

 

  • ۶۳
... یکی از بنده هاش

کاملا همدردیم و خیلی خوب میفهمم حالتو

منم مثل تو شدم.خیلی چیزها هست که دوست دارم بنویسم ولی عاجز و درمونده شدم و خماریشو دارم میکشم

حس بدیه...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan