غرور داشت خب...

  • ۰۲:۱۱

از مقصد اول سوار تاکسی شدم که برم دانشگاه. صندلی جلو یه پسر نشسته بود. سمت راستم یه دختر و من وسط افتادم و یه پسر به عنوان آخرین نفر سمت چپم سوار شد که بره دانشگاه دولتی. قبل از نشستن، کیفش رو گذاشت بینمون که یه وقت به من نخوره و خیلی از این کارش خوشم اومد...

ماشین حرکت کرد و دو دقیقه که گذشت و از سر نبش به وسطای کوچه رسیدیم یهو پسر آشفته گفت آقا من پیاده میشم. اولش ترسیدم گفتم شاید از اینکه من کنارش بودم راحت نبوده یا هرچی. بعدش یه هزاری مچاله و چسب خورده داد به راننده. راننده یهو داد زد که کرایه من دو و پونصده (در صورتی که در اصل دو تومنه ولی از وقتی شایعه شد بنزین گرون شده یه عده الکی دارن گرونتر میگیرن) چرا به من هزارتومن میدی؟ پسر گفت الان همراهم نیست شماره کارتت رو بده به حسابت میریزم. راننده زد کنار و با داد گفت تو که نمیخواستی سوار نمیشدی چرا الکی منو معطل کردی برو همین الان پول در بیار. پسر با تردید گفت این اطراف که خودپرداز نیست خیلی دوره. راننده با فریاد گفت من میمونم تا پولمو بیاری. پسر با ناراحتی گفت خب کارتم باهام نیست، تو خوابگاهه نمیتونم این همه راه برگردم. راننده بیشتر فریاد میزد. پسر گفت خب چیکار کنم تو بگو. راننده گفت من نمیدونم یه چیزی بهم بده. پسر ساعتش رو درآورد و داد به راننده و رفت. راننده نشست که حرکت کنه که دختر کناریم فریاد زد آقا ساعتشو پس بده من پولشو میدم. راننده بلند شد ساعت پسرو پس داد. پسر برگشت رو به دختر گفت شماره حسابتو بده بعد واست بریزم. دختر بهش گفت آقا برو اشکال نداره خدافظ. راننده نشست که شروع کنه به غر زدن و گفت چند ساعت معطل شدم و ... دختر گفت آقا اشکال نداره پیش میاد و راننده ساکت شد. 

تمام مدت شوک زده بودم و انگار وسط یه فیلم وحشتناک گیر کرده بودم. نقطه ضعف من فریاد بود...دختر زیپ کیفش رو باز کرد تا ببینه پول کافی رو داره یا نه و اینجا انگار تازه بیدار شدم و رو کردم به دختر گفتم اگر نداری من میدم پولشو. گفت باشه اگر کم آوردم ازت میگیرم. دختر گوشیش یه نوکیای ساده بود. تمام مسیر حالم بد بود. همش تصویری که پسر ساعتش رو داد به راننده توی ذهنم میچرخید. از اینکه وقتی صدای داد میشنوم شوک زده میشم و نمیتونم حرف بزنم بدم اومد. از اینکه با اولین دادها توی ذهنم داشتم میگفتم من باید پولشو حساب کنم ولی قدرت حرف زدن نداشتم و قلبم تند میزد حس بدی داشتم. همش فکر میکردم اگر دختر هم مثل پسری که جلو نشسته بود سکوت میکرد چی؟ من میتونستم زبون باز کنم؟ کی قراره دیگه وقتی شوک زده میشم زبونم بند نیاد؟ تصویر کیف پسر که بینمون بود و احترامی که بهم گذاشته بود جلوم اومد. تصویر هزاری پاره پوره. دانشگاه دولتی. خوابگاه. غریب بود توی شهر ما. واقعا هزار و پونصدتومن ارزشش رو داشت؟ ساعتش فیک بود. نو بود. از همون فیکایی که من چندتاشو میخرم تا چندتا ساعت داشته باشم. به مقصد که رسیدیم دختر به راننده گفت آقا کرایه ت دوتومنه و راننده حتی کرایه ی پسر رو ازش دو و پونصد گرفت. خواستم نصف پول کرایه پسر رو به دختر بدم اما نذاشت. پسر جلویی وقت پیاده شدن از راننده تشکر کرد و راننده با مهربونی بهش گفت موفق باشی...

چی به سر انسانیت اومده که اینقدر بنده ی پول شدن آدما؟ به این فکر کردم که یه روز اون پسر میره سر کار و خانواده تشکیل میده اما هیچ وقت تصویر غروری که امروز ازش له شد رو یادش نمیره...

+ یه ساعت بند چرمی قهوه ای مردونه با صفحه ی سفید...

  • ۱۷۳
آسـوکـآ آآ
خیلی برخورد زننده‌ای بود...
اینکه تو دعوا شوکه بشی اصلا چیز عجیبی نیست. واسه همه‌مون پیش میاد.
من کلا با صدای فریاد میترسم بدجور و وقتی بترسم شوک زده میشم نمیتونم تکون بخورم و حرف بزنم. خیلی بده.
تو دلی
دلم ریش شد...
اوهوم :(
حامد سپهر
واقعا وای بر ما و وای بر انسانیت
تصمیم گرفتن همون لحظه واسه خیلیا سخته چون پیش خودش دو دوتا چهارتا میکنه که نکنه من پولشو حساب کنم بدتر به غرورش بر بخوره
تازه مگه پسره وسطای راه پیاده نشده چرا باید کرایه کامل بده!!
اره واقعا اونم اینکه یه دختر بخواد پولشو بده و واقعا فکر میکردم راننده بیخیال شه ولی دیدم واقعا هیچی حالیش نیست.
بنده خدا وسط راه هم نبود. سر نبش سوار شد وسط کوچه پیاده شد.
محسن رحمانی
کار راننده خیلی زشت بوده .
اره خیلی.
سمولی ..
اوخی. بیچاره ساعتشو داد. چ راننده ی خری. دانشجو بوده تو شهر غریب دزد نبوده ک.
ما ی بار ماشین گرفتیم پول نقد نداشتیم گفتیم در خوابگاه از عابر میگیریم بعد وسط راه دوستم ب راننده گف اقا پول نقد نداریم ما میشه اینجا وایسین ی کم میوه بخریم در خوابگاه باتون حساب کنیم.بیچاره ی چیزی هم از جیب بهمون داد. تا برسیم در خابگاه و پول کرایه و پول میوه ها رو بدیم. بعد اینا اینجورن.عجبا
اره اصلا انصاف نداشت. انگار میخواست انتقام سختی زندگیشو از بقیه بگیره...
آره گاهی آدم خوب هم پیدا میشه.

شاهزاده شب
چقد غمگین شدم.... 
عزیزم :(
هاتف ..
همه چی شده پول ..
انسانیت خیلی وقته مرد
و اخیرا همه چی بدتر شده. هر کسی فقط به نجات خودش فکر میکنه به هر قیمتی...دیگه انسانیت کمرنگتر از قبل شده حتی...
__PARNIAN __
:((
اره خیلی غمناک بود.
pary daryayi
اوه..نمیدونم چی بگم
اوهوم...
فاطمه م_
حالم بد شد. نمی‌دونم من تو اون موقعیت بودم کاری می‌کردم یا نه منم شوک‌زده می‌شدم. اون پسر جلویی هیچی نگفت و فقط آخر سر تشکر کرد؟ همین؟ اه.
خیلی حس بدی بود. انگار یه فیلم وحشتناک رو دور تند بود.
بیخیالی پسره به کنار. اینکه راننده چون پسره بدون هیچ چونه ای دو و پونصد رو کامل بهش داد باهاش مهربون شد ولی به خاطر پول با اون بنده خدا اینجور وحشی بازی درآورد.
🦉 شباهنگ
کاش شماره کارتتونو می‌دادین به پسره
این‌جوری شاید حس بهتری داشت
انقد راننده داد و قال کرد که دختره فقط خواست سریع تر همه چی تموم شه. دختره با روی خوش با پسره صحبت کرد که بهش برنخوره.
ولی خب اگر شرایط نرمال بود این کار بهتر بود.
کلمنتاین ‌‌
اعصابم خورد شد
اره خیلی بد بود.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan