آسمان

  • ۱۲:۰۸

بر فراز آسمان تهران- کوه دماوند-شنبه 23آبان - 8:24 صبح

امام رضا (ع)

  • ۱۴:۰۰
                                                   
پرواز       

حالا توی آسمونم و به امید خدا تا ساعت 5 شهریم که سالها آرزوی دیدنش رو داشتم.امام رضا باورم نمیشه دارم میام دیدنت.باورم نمیشه...

پنج شنبه 14 آبان 94 - 16:26
 
 
 حدودای ساعت 5 اعلام میشه خلبان برای فرود داره تغییر ارتفاع میده
 

این جا مکان مورد علاقه ی من بود چون دقیقا وارد که می شدیم ضریح روبرومون بود.باب الرضا (ع)
 
پنجره فولاد

و اینجا پنجره فولاد قدیم یا باب المراد حدودای 3 شب...
 
مشهد

این همون پنجره فولاد ولی از نمای دور


جایگاه کبوترای حرم حدودای 5بعد از ظهر- پشت باغ رضوان

چقدر دلم میخواد همیشه راهی به حرم داشتم.وقت و بی وقت میشد برم و آروم بگیرم...
کاش از اتاق من راهی به ضریح بود...



 جاده ی طرقبه-آرامگاه امام زادگان دوقلو یاسر و ناصر بی موسی بن جعفر (ع)


در راه بازگشت- قطار-6:21 بامداد
قطار دارد به شهرمان نزدیک میشود.صدای خنده و شادمانی اعراب از راهروها شنیده می شود.هوا هنوز تاریک است ومیشود سوسوی چراغ های روشن را در جاهایی که زندگی جریان دارد دید...حالا مادرشوهر و عروسی که قصد رفتن به کربلا را داشتند و انسان های شریفی هم بودند لابد تا به حال به مرز مهران رسیده باشند و حاج خانومی که با شوهرش قصد ماندن پیش همسر و فرزند کوچک پسرشان که می خواهد پیاده راهی کربلا شود و پسرشان قرار بود بیاید ایستگاه دنبالشان لابد تا الان خانه پسرشان باشند و ما هنوز در راهیم و بعد از جداشدن از زندگی روزمره مان دوباره به زندگی مان برمیگردیم.حالا هوا رو به روشنی میگذارد و مامور قطار در حال جمع کردن سرویس خواب ها است و من آرزو دارم اتفاق های خوبی انتظار همه مارا بکشد و همه قدر زندگی راحتمان را بدانیم.


 

شب ها

  • ۰۱:۴۷
نمیدونم چرا اسم منو مهسا گذاشتن که انقدر شب درگیری پیدا کنم!!! اسممو دوس دارم ولی تأثیر ماه باشه فکر کنم که شبا تمام کارهایی که نکردمو باید انجام بدم میاد سراغمو به غلط کردن میوفتم تا حدی که میگم همین الان از جام پاشم برم انجام بدم...:-/
الانم باز مثه چندوقت اخیر باز دچار !!!شدم و یه حسی میگه الان با چشمای نیمه باز پاشو بقیه درساتو بخون ولی خودمو قانع میکنم الان خسته م صبح پاشم با انرژی بخونم اما صبح دوباره همه چی از ذهنم پاک شده و شب از نو ،شبونه!!! از نو...:-/
  • ۲۱۷

نمیدونم چرا...

  • ۰۱:۳۵
هروقت به آسمون و پرواز پرنده ها خیره میشم جدا از دوش روانی که واسم داره سوالای عجیبی رو توی سرم میاره...
مثلا مگه زمین و آسمون و...همه چی مال خدا نیس?پس چطور شد که همه ی زمینا صاحب پیدا کردن?تمام زمینا اولش مال هیشکی نبود ولی ی عده اومدن گرفتنشون و چیزی رو که بابتش هزینه نداده بودن بابتش پول یا هر چیز دادو ستدی گرفتن و اون روند انقدر ادامه پیدا کرد تاحالا هر زمینی صاحب داره شهرداری هست و وام مسکن!!!حالا زورگوی افرادی در گذشته شده مانع ازدواج خیلی ها.شده سبب استرس خیلی ها بابت اجاره خونه و...
درست مثل قانون مزخرف مدارس و حتی دانشگاه!!!که هرکی اول سال زودتر بره و بتونه تا یک هفته اونجارو تصاحب کنه تا پایان سال یا ترم مکان شخصیش خواهد بود.در حالی که اون صندلی نیمکت ها مال هیشکدوم از دانش آموز دانشجوها نبوده و نیست.چی میشد زمین خدا مال همه بود?اگر آدما چاره داشتن آسمونم ب صورت مترمکعب و حجمی صاحب میشدن و خرید فروش میکردن!!!!واللا...:-|

گاهی اوقات

  • ۰۱:۱۵
نمیدونم فقط زندگیه منه یا همه ی آدما انقدر اتفاقات عجیب غریب توی زندگیشون میفته...گاهی اوقات حس میکنم وسطه پلانی از یک فیلمم و من هم گاهی نقش اصلیم و گاهی سیاهی لشکر و نظاره گر.به کرات تونستم حرکت دوربین یا شات یا باز گرفتن دوربین رو حس کنم.گاهی دوربین از من شروع میشه و آروم میره عقب و منو وسط حجم عظیم آدما نشون میده و من دیگه دیده نمیشم.گاهی حس میکنم الانه که کارگردان کات بده یا از خواب پاشم و با لبخند وارد زندگی شادو خوشبختی عمیقم وارد شم...

حالا کجان?!:-(

  • ۰۱:۳۳
توی این رعد و برق و بارون شدید، پرنده هایی که روزا روی درختای جلوی خونمونن حالا کجان?!حالشون خوبه?نکنه خیس بشن و بمیرن:-((
  • ۱۰۱

رعد و برق

  • ۰۱:۱۰
تازه پای کام بودم وب میخوندم بعد از چک کردن کتابا که یهو برقا رفت.بقیه خواب بودن و خونه تاریک و خداروشکر گوشیم دم دستم بود وگرنه از ترس سکته میزدم.دیشبم رعدو برق و بارون شدید شد و برقا رفت اما رعدو برقای امشب به قدری شدیده صداو نورش که به عمرم ندیدم و اولش فکر کردم صدای انفجاره و با نورش یهو خونمون روشن میشه.صدای بارون هم میاد .من بارونو خیلی دوس دارم اما الان من یک عدد مهسای گرخیده ی خوف کرده ی در تاریکی مانده ی ازترس زیرپتو رفته که شاید بخوابه هستم.با تشکر :-S
  • ۲۷۹

رویا

  • ۱۱:۲۱

گاهی اوقات بعضی اتفاقا مثله یه خوابن ...

اونقدری مدتها منتظر وقوعشون بودی که دیگه تا اتفاق نیفتن و به چشم نبینی باورت نمیشه...

هرچقدر هم که بدونی داره اتفاق میوفته اونم با مدرک

بِسْمِ الله الرحمن الرحیم

  • ۱۴:۰۸

وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ﴿۳۰﴾

و ( به یاد آر ) هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت: همانا من در روی زمین جانشینی قرار خواهم داد. گفتند: آیا در آن کسی را ( جانشین ) قرار می دهی که فساد می انگیزد و خون ها می ریزد؟! در حالی که ما تو را با توصیف به کمالات تسبیح می گوییم و ( از هر عیب و نقصی ) تقدیس می کنیم. خدا گفت: بی تردید من چیزی می دانم که شما نمی دانید.

(سوره بقره)

life

  • ۰۰:۴۳

...Life isn't about finding yourself, life is about creating yourself

George Bernard Shaw  


ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan