چشم های آدم ها

  • ۲۱:۳۵
چشم های آدم ها دریچه ایست از درون آن ها به بیرون

اشتباهه دیگران

  • ۱۴:۲۹
ببخشیم،انتقامه اشتباهه دیگران رو از خودمون نگیریم.

هیچ چیز

  • ۱۳:۱۸
هیچ چیزی ، دلیل بر هیچ چیزه دیگری نیست.

عشق نام کوچک توست...

  • ۱۴:۴۵

روزهایی بود که گمان می کردم دیگر هرگز نمیتوانم بخندم،نفس بکشم،باشم و درمیان مردم قدم بزنم...گمان میکردم دیگر نمی توانم حتی زنده باشم... اما عشقت همچون دم مسیحایی دوباره زنده ام میکرد،درست به وقتش دستم را می گرفت و بلندم میکرد و گرد اندوه را از تنم پاک میکرد و هربار هم عاشقانه تر...وبه من یاد داد می شود حتی مرد ولی با تو دوباره زنده شد و بهتر زیست...

حالا روزهای زیادی گذشته از آن زمان و تمامش با عشق تو که بند بند وجودم را فراگرفته ،در خونم جریان دارد و به تک تک سلول هایم منتشر شده ،گذشته است.هربار که آن روزها در خاطرم میگذرد لبخند میشوم و با خود می گویم :جز عشق تو ،چه می توانست نجاتم دهد؟!...حتم دارم اگر عاشقت نبودم،اگر عاشقم نبودی،اصلا اگر تو را نداشتم و نبودی تا به حال زنده نبودم...

نگاه های عاشقانه ات را حتی وقتی حواسم نیست و نگاهم میکنی دوست دارم و دریافته ام که عاشقی با تو چه حال خوبیست.حالی آنقدر خوب که تا به حال تجربه اش نکرده بودم.گاهی که به هر دلیلی حالم خوش نیست تو چقدر عاشقانه به هر طریقی تلاش میکنی که معشوقت را خوش کنی و چقدر خوب اینکار را بلدی و چه خوب است این عاشقی ها...

همیشه دوست داشته ام که ادعا کنم عاشق بی چون و چرای توام ،از آن عشق های اسطوره ای همچون مجنون و دیگر عاشقان تاریخ ولی در مقابل عشق تو من ...ولی همین که حتی بتوانم ادعای عاشقی تورا کنم دوست دارم.اصلا نمیدانم چگونه و به کدامین زبان دانسته و ندانسته ی خود عشقم را به تو اثبات کنم...احبک ،I love you،Je t'aime،و ...اصلا باید عشق را اثبات کرد؟

فقط میتوانم بگویم تنها تورا می پرستم ،تنها تورا انقدر عاشقاته و دیوانه وار می پرستم.گاهی که نشانه های عشقت را میبینم به سرم میزند با همان ذوق سرشار بدوم ،بچرخم،بخندم و فریاد بزنم که عاشقت هستم ،دوستت دارم ولی فقط میتوانم بگویم ممنونم،ممنونم،ممنونم برای همه چیز خدای من...


+به مناسبت مسابقه وبلاگنویسی رادیوبلاگیها

سرریز

  • ۱۹:۲۶
میدونی?مثله یه ظرف میمونه که اولش خالیه.بعد هرکی از راه میرسه یه چیزی میریزه توش .انقد میریزن تا دیگه پر میشه و یهو سرریز میکنه.آدما تعجب میکنن اما باز میریزن توش اما اینبار هرباری ک بریزن توی ظرف ،ظرف سرریز میکنه...

هدف

  • ۲۲:۳۸

دیر رسیدن،بهتر از هرگز نرسیدن است...

نمیدونم چرا...

  • ۰۱:۳۵
هروقت به آسمون و پرواز پرنده ها خیره میشم جدا از دوش روانی که واسم داره سوالای عجیبی رو توی سرم میاره...
مثلا مگه زمین و آسمون و...همه چی مال خدا نیس?پس چطور شد که همه ی زمینا صاحب پیدا کردن?تمام زمینا اولش مال هیشکی نبود ولی ی عده اومدن گرفتنشون و چیزی رو که بابتش هزینه نداده بودن بابتش پول یا هر چیز دادو ستدی گرفتن و اون روند انقدر ادامه پیدا کرد تاحالا هر زمینی صاحب داره شهرداری هست و وام مسکن!!!حالا زورگوی افرادی در گذشته شده مانع ازدواج خیلی ها.شده سبب استرس خیلی ها بابت اجاره خونه و...
درست مثل قانون مزخرف مدارس و حتی دانشگاه!!!که هرکی اول سال زودتر بره و بتونه تا یک هفته اونجارو تصاحب کنه تا پایان سال یا ترم مکان شخصیش خواهد بود.در حالی که اون صندلی نیمکت ها مال هیشکدوم از دانش آموز دانشجوها نبوده و نیست.چی میشد زمین خدا مال همه بود?اگر آدما چاره داشتن آسمونم ب صورت مترمکعب و حجمی صاحب میشدن و خرید فروش میکردن!!!!واللا...:-|

گاهی اوقات

  • ۰۱:۱۵
نمیدونم فقط زندگیه منه یا همه ی آدما انقدر اتفاقات عجیب غریب توی زندگیشون میفته...گاهی اوقات حس میکنم وسطه پلانی از یک فیلمم و من هم گاهی نقش اصلیم و گاهی سیاهی لشکر و نظاره گر.به کرات تونستم حرکت دوربین یا شات یا باز گرفتن دوربین رو حس کنم.گاهی دوربین از من شروع میشه و آروم میره عقب و منو وسط حجم عظیم آدما نشون میده و من دیگه دیده نمیشم.گاهی حس میکنم الانه که کارگردان کات بده یا از خواب پاشم و با لبخند وارد زندگی شادو خوشبختی عمیقم وارد شم...

رویا

  • ۱۱:۲۱

گاهی اوقات بعضی اتفاقا مثله یه خوابن ...

اونقدری مدتها منتظر وقوعشون بودی که دیگه تا اتفاق نیفتن و به چشم نبینی باورت نمیشه...

هرچقدر هم که بدونی داره اتفاق میوفته اونم با مدرک

زندگی

  • ۱۳:۵۸

زندگی کوتاهتر از اونیه که بخوای صرف چیزایی که دوس نداری بکنیش...


ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan