زمان قدیم !!!

  • ۱۶:۵۰

مادربزرگ جان تعریف میکنه که زمان شاه تازه ازدواج کرده بوده و بچه ها هم کوچیک بودن و مثله الان نبود و از پدربزرگ جان مرحوم میترسید و اینا۰خلاصه میگه یه روش تبلیغاتی برای اینکه مردم رو عادت بدن که به جای شست و شوی همه چی !!!با صابون گنده ها :))) از فابر استفاده کنن این بود که یه ماشین میومد از سر نبش کوچه ها گاز میداد یهو ترمز میکرد و دم هر خونه که می ایستاد به اون خونه یه بسته فابر بزرگ اندازه سه چهار برابر فابر های کوچک امروزی میدادن و مقدار ۳۰، ۴۰تومن پول (نمیدونم به کدامین واحد پول ) خلاصه توی کوچه ی مادربزرگ جان ماشینه صاف ترمز میکنه دم خونه این ها و در میزنه میگه همچین چیزیه و بفرما پول و فابر ولی مادربزرگ جان میترسه پدربزرگ جان باهاش دعوا کنه و میگه نمیخوام درو میبنده و اون آقا میگه بابا این جایزته بگیر و بعد فابر رو از بالای در پرت میکنه تو حیاط و پولو برمیداره برا خودش و میره :)))

خلاصه پدربزرگ جان میاد و مادربزرگ جان ماجرارو براش تعریف میکنه و پدربزرگ جان باهاش دعوا میکنه که چرا پولو نگرفتی ۰پیش مغازه ی منم یه خونه برنده شد پولو گرفت تو چرا نگرفتی و اینم گفته بابا ترسیدم بگی چرا از مرد غریبه پول گرفتی چه کار کنم آخه :)))

فابر همان تاید میباشد۰بِرَندش فابر بوده ظاهرا۰

یا اینکه توی فابرها کارت های شماره دار میذاشتن شکل بشقاب یا قابلمه بعد وقتی همه ۴تا شمارش جمع میشد میرفتن مغازه تحویل میگرفتن یا توی روغن های جامد سکه ی طلا میذاشتن و ۰۰۰

چه روش های تبلیغاتی باحالی داشتنا :دی



نیویورک !!!

  • ۰۲:۵۸

دو شبِ که با فاصله ی چند روز خواب میبینم توی خارج از کشورم توی یک شهر نزدیک نیویورک و من دارم توی شهر پرس و جو میکنم باهاشون انگلیسی سلیس !!! صحبت میکنم و توی ذهنم متوجه میشم دارم چی میگم و حس خودخفن پنداری هم توی خواب دارم :))) بعد واقعا اونجا مثله فیلماس واقعا خارجه۰حتی ماشین پلیساشونم هموناس جاده هاشون آدماش کلا همه چی۰حالا دیشب تو خوابم داداش کوچیکمم بود بعد یه دختر بود که رفتم به انگلیسی باش صحبت کردم که از کدوم مسیر برم که میرسم به نیویورک بعدش که راهنماییم کرد رفتم پیش داداشم گفتم حال کردی چطور انگلیسی حرف زدم؟فهمیدی اصن چی گفتم؟بعد داداشم گفت بابا آسون بود چی گفتی مگه منم بلدم بعد من ایشش وار نگاش کردم :)))

توی خوابم نمیدونم چرا میدونم که نیویورک بعدش ایرانه۰یعنی برای رفتن به ایران باید اونجا برم۰خلاصه ما بدون هزینه و ویزا و خرجای چند میلیونی سفر میکنیم داداچ :))))

ذهن من

  • ۲۳:۲۴

ذهن من بعضی وقتا مثه این بچه های لجوج میشه که هی میخوای نگهش داری یه کار کنه بعد هی دست و پا میزنن تا ولشون کنی برن کاری که دوس دارن انجام بدن۰۰۰حالا حکایت حالای منه که تا ۶عصر دانشگاه بودم و حالا ذهنمو نشوندم پای جزوه بیوشیمی هی بهش میگم آخه قربون برم فدات شم دخترم تصدقت برم زیاد که نیس دو سه صفحه س بشین بخون تموم میشه برو بخواب و از ساعت ۹تا الانی که ۱۱ باشه هی میره تلگرام میخونه آهنگ گوش میده هی چشماشو میماله که گولم بزنه خوابم میاد و من میدونم تا بره تو رختخواب خوابش میپره و من مدام دارم باهاش کلنجار میرم و در آخر که میبینم مهربونیام بی فایده س تهدیدش میکنم میگم ببین فردا استاد میپرسه نخونی بپرسه ازت ضایع میشی آبروت میره اصلا به من ربطی نداره۰۰۰ذهن منم لب و لوچه شو آویزون میکنه و در حالی که نگاه غمگینش به منه میگه خب باشه ولی اصلا دوست ندارم اه اه اه :))))))

نرمال نیست :)))

  • ۱۹:۱۳

اینکه خانوادم چندماهه به نحوه های مختلف میخوان راضیم کنن از موقعیتم استفاده کنم و برم خارج از کشور درس بخونم و دیگه بمونم اونجا و من مقاومت میکنم که نمیتونم بمونم حس میکنم نرمال نیست۰مگه معمولا نباید برعکس باشه؟:)))

کابوس تکراری

  • ۰۱:۴۰

هرچند وقتی خواب میبینم توی ماشین نشستم خودم تنهام یهو ماشین شروع به حرکت میکنه یا در حین حرکتم بلد نیستم ماشینو نگه دارم هی فرمونو میپیچونم که به در و دیوار و ماشینا دیگه نخورم یا ترمز میگیرم ولی نمی ایسته ماشین۰بعضی وقتا میزنمش تو جدول تا وایسه۰امروز که شاهکار بود صندلی عقب نشسته بودم یهو ماشین شروع به حرکت کرد از عقب خم شده بودم جلو فرمونو میپیچوندم که نزنم تو ماشینی که جلوم پارکه ولی هی داشتم بهش نزدیک میشدم که از ترس از خواب پریدم ولی تو خواب هی فکر میکردم چطوری دستی بکشم ماشین وایسه؟واقعا دیگه تصمیمم جدی شد برم رانندگی یاد بگیرم آخه چه وضعشه یه دستی بلد نیستم بکشم ۰ای بابا :دی

خب عینک بزن:/

  • ۱۲:۰۷

چندروز پیش حوالی ساعت ۱۲ظهر توی مسیر دانشگاه به خونه بودم اومدم از خیابون رد بشم دیدم یه موتور میخواد رد شه که پشتشم بار بسته.ایستادم وسط خیابون تا رد بشه ولی آفتاب مستقیم تو چشمم بود به خاطر همین چشمامو ریز کرده بودم و اخمالو شده بودم .در همین حین که موتوریه از جلوم رد میشد با جدیت گفت خب عینک بزن !!!و رفت۰من اولش چند ثانیه شوک شدم بعدش ترکیدم از خنده گفتم راست میگه ها۰بازم دمش گرم توصیه های بهداشتی میکنه:دی

جا داره عرض کنم دوست موتورسوار، بنده تا چندماه آینده از نظر مالی ۴هیچ عقبم و فعلا پول خریدن عینک مارک رو ندارم۰با تشکر:دی

استشمام سم کشنده س؟ :دی

  • ۱۸:۰۳

یه تابستون بود.همراه بابام رفته بودم خونه قدیمی مون .مستاجر رفته بودو بابا واسه سرکشی خونه میخواست وسایلو چک کنه برا تسویه حسابو...

منم راهنمایی یا دبستان بودم اومدم باهاش بالا و همینطور که اون مشغول بود رفتم دره کابینتو باز کردم دیدم  یه دبه ی پلاستیکی ماته دربسته هست که مشخص بود پر از یه پودره .از کنجکاوی فوری درشو وا کردم(نمیدونم دقیقا میخواستم چیو کشف کنم:دی)یک دفعه یه بوی تیزی رفت توی نفسم که سوزشو تا ته ریه هام حس کردم.فوری درشو بستم و با ترس رو به بابا گفتم :بابا این چیه اینجا گذاشته س؟

بابا:این سمه خطرناکه درشو وا نکنیا...

من::////////

خلاصه تا چند دقیقه خیره شدم بودم به اون پودره و هر لحظه منتظر بودم یه بلایی سرم بیاد:))))

۱ ۲ ۳
ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan