بعضی وقتا۰۰۰

  • ۱۹:۴۳

بعضی وقتا هم بسه هرچقدر ایستادی و نگاه کردی که دیگران انجامش میدن ،تو هم پاشو تجربه ش کن ،نترس ،شاید خیلی بهتر از اون چیزی باشه که می بینی یا فکر میکنی،امتحانش کن:)

قسم

  • ۰۲:۲۶

و قسم به شب هایی که از شدت غصه خوابت نمی برد۰۰۰

  • ۱۴۶

از سری آرزوهای فصل سرما

  • ۲۲:۵۴

قطعا من آرزوهای خیلی مهم تری دارم ولی چندتاش که به نظر کوچیک میاد اما واقعا توی زندگی روزمره م مهمه و تاثیر گذار ،که شامل اینا میشه:

۱_ای کاش بشریت یه بخاری همراه غیر مشتعل (که وقتی همراهته خودت و لباست نسوزین) کشف میکرد که میشد با خودم ببرمش همه جا که در حالی که دارم توی هوای سرد و یخ راه میرم گرم باشم:دی آخه لباسو کاپشن دیگه کفاف این یخبندون رو نمیده و واقعا سرده و من کاملا منجمد میشم۰

۲_ای کاش یه وسیله گرم کشف میکرد همون بشریت که به صورتم وصل باشه و بینیم و فکم انقدر قرمز و یخ نشن و بینیم آبریزش نگیره از سرما۰

۳_اصلا ای کاش دستشویی خونمون که تو حیاطه بخاری داشت و اون بخاری همراهم کشف شده بود که من از در هال تا دستشویی رو توی حیاط ندوم و هی دستشویی هامو دوتا یکی و چه بسا گاهی چندتا یکی نکنم که کمتر برم توی یخبندون:/

و در آخر بگم که هوا بس ناجوانمردانه سرد است،تو در بگشا(البته هوا سرده انقد درارو وا نذارین توروخدا یخ زدیم۰اه:/ )

خب عینک بزن:/

  • ۱۲:۰۷

چندروز پیش حوالی ساعت ۱۲ظهر توی مسیر دانشگاه به خونه بودم اومدم از خیابون رد بشم دیدم یه موتور میخواد رد شه که پشتشم بار بسته.ایستادم وسط خیابون تا رد بشه ولی آفتاب مستقیم تو چشمم بود به خاطر همین چشمامو ریز کرده بودم و اخمالو شده بودم .در همین حین که موتوریه از جلوم رد میشد با جدیت گفت خب عینک بزن !!!و رفت۰من اولش چند ثانیه شوک شدم بعدش ترکیدم از خنده گفتم راست میگه ها۰بازم دمش گرم توصیه های بهداشتی میکنه:دی

جا داره عرض کنم دوست موتورسوار، بنده تا چندماه آینده از نظر مالی ۴هیچ عقبم و فعلا پول خریدن عینک مارک رو ندارم۰با تشکر:دی

شر

  • ۱۱:۴۳

بعضی آدما هم هستن که شرشون مثله قانون بقای انرژی میمونه۰در دوره های مختلف زندگیشون شرشون به بقیه میرسه فقط از حالتی به حالت دیگه تبدیل میشه:/

ماجراهای اتوبوس واحد

  • ۱۱:۲۷

توی اهواز یک چیزی که به شدت ازش نفرت دارم اینه که توی اکثر اتوبوس واحدا ۴تا از صندلی های قسمت آقایون رو به خانوماس و در ۹۹درصد موارد هرچی مرد بیمار و مریضِ روانیِ میشینن روی اون صندلی ها و خیره میشن به خانوما با یه حالت حال به هم زن۰این آقایون فکر نکنید که جوون هستن نه اتفاقا اکثرا بالای ۴۰سال به نظر میاد سن داشته باشن و حتی وقتی اتوبوس خالی هم باشه باز دقیقا میشینن روی همون صندلیا۰

من که حجاب دارمو آرایش چندانی هم ندارم و زیبایی خاصی هم ندارم بارها و بارها شده وقتی یهو نگاهم به جلو افتاده دیدم یکی از این آقایون بیمار خیره شده بهم و حسی که اون لحظه نگاهشون بهم میده به شدت عصبیم میکنه و باعث ناراحتی و نفرتم میشه۰۰۰

توی تهران چندین باری که سوار بی آر تی و واحد شدم اصلا همچین صحنه ای ندیدم ولی اینجا۰۰۰:(

+سوژه ی رادیوبلاگیها شدم :)))  (کلیک)

توصیه میکنم حتما گوش کنید:)

  • ۰۰:۵۹

یکی دو سال پیش توی رادیو جوان برنامه ابنجا شب نیست با اجرای سعید پورمحمودی یه بخشش یه فردی به اسم آقای هادی خیرآبادی که کتاب های خیلی زیادی خونده یه سری صحبت راجع به آرامش کرد که شنیدنش خالی از لطف نیست:)

فایل صوتی(حدود 6 دقیقه س)

حواستون باشه...

  • ۰۱:۱۱

این چند وقته به یکی از آرزوهای چندین ساله م رسیدم و این خیلی خوبه۰خداروشکر

وقت حرف زدن کاش حداقل سعی کنیم حواسمون باشه داریم چی میگیم و چیو به کی میگیم۰شاید فقط با یک کلمه باعث شیم طرف مقابل چیزی رو به خاطر بیاره که آزارش بده و شاید هم باعث شیم قلبش بشکنه و یا هزارتا شاید دیگه۰

حواسمون باشه۰۰۰

شاید دیوونم

  • ۲۲:۰۰

همه بهم میگن تو دیوونه ای که اون موقعیت و رشته ی آینده دارو ول کردی اومدی رشته ای که معلوم نیس آینده داره یا نه.در جوابشون میخندمو میگم به خاطر علاقه و این لوس بازیا این کارو کردم ولی ته دلم برمیگردم به درست 7سال قبل که اگه از اون زمان انقدر اتفاقای جورواجور نمیوفتادو همه چیز خوب پیش میرفت من طبق پیش بینیام الان آینده برام مهم بودو داشتم تو یه رشته ی آینده داری که عشق زندگیم بود درس میخوندم ولی قطعا اصلا مثه مهسای الان نبودم.یه دختر لوس ترسو بودم که حتی جسارت حرف زدن توی جمع رو هم نداشت.کارای فنی بلد نبود .بلد نبود وقتی توی یه شرایط سخت قرار میگیره باید خودشو نجات بده.بلد نبود از حقوق خودش دفاع کنه.اگه مثه حالا مجبور بود ساعتها برای اتوبوس توی آفتاب بمونه و سردرد بگیره و بعدشم حداقل نیم ساعت پیاده وسط آفتاب راه بره شاید طاقت نمیاوردمو مینشستم گریه میکردم حداقلش.تازه اینا ساده تریناشه و اتفاقای سختو بده این چندساله رو نمیخوام بازگو کنم ولی قطعا خدا خبر داشت قراره چه سختی هایی در آینده تحمل کنمو کم کم منو برا این روزا آماده کرده.خدارو شکر اوضاع داره بهتر میشه ولی خوبیش اینه میدونم چون سرسختم قطعا در روزای نزدیک روزگارمو طوری میکنم که دوس دارمو شادی رو هم برای خودم هم اطرافیام میسازم به امید خدا البته:)

حق

  • ۰۱:۴۹

نمیدونم چرا به ما یاد میدن در مقابله حقوقمون سکوت کنیم و اگر چیزی نگیم ما خوبیم و گذشت کردیم و بزرگی کردیم و...

اصلا وقتی چیزی حق ماست واسه چی باید از حقوقمون دفاع نکنیم و اجازه بدیم یکی دیگه از چیزی که حقه ماست بهره ببره و حق مارو ضایع کنه؟چرا وقتی ما دختر باشیم مامانا بهمون یاد میدن بیشتر سکوت کن بیشتر گذشت کن که تهش منظور همون حقوق کمتر توی ارثیه س و...

بیزارم از این موضوع...

من توی زندگیم ترجیح میدم برا حقوقم بجنگم حتی اگر به قیمت اعصاب خوردی و به هیچ نرسیدن باشه ولی تهش به خودم افتخار میکنم نذاشتم الکی الکی حقم پایمال شه و توی دلم بزنم روی شونه ی خودم که به به چه دختر خوبی گذشت کردی و...که من اگه سکوت کنم احساس خری رو دارم که ازش سواری گرفتن و بهش لگد زدن

+عصبانی طور

ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan