حس عجیب

  • ۱۵:۴۵

دچار یک حس عجیبی شدم این روزها...

احساس میکنم خیلی بیهودس یه سری کارا که واسه خیلی هامون عادی شده یا تبدیل به عادت شده...

مثلا همین وب نویسی .خب چه اهمیتی داره که من بنویسم که چه برمن گذشته و یه سری بخونن و نظر بدن یا کسه دیگه بنویسه و من بخونم؟خب چه اهمیتی داره فلان دوست یا فامیل یه وب نویس بهش چی گفت یا مثلا چی خورده و کجا رفته و...؟اینا همش چه اهمیتی داره؟خب من بدونم یا دیگران چه دردی دوا میشه؟خب اصلا روزای ما ثبت بشه که چی بشه؟قطعا اگر اتفاق بدی بوده در آینده ای که فراموشش کردیم یادآورش قطعا آزارمون خواهد داد و اگر خوب باشه ما دلمون میخواد واسه خودمون نگهش داریم که مثلا خدایی نکرده کسی که اون خوشیه مارو نداره دلش نسوزه و غصه نخوره.

اصلا تمام این ها به کنار،واقعا این همه وقتی که برای نوشتنه آنچه برما گذشته و خوندنش برا دیگران ارزشش رو داره؟اصلا واسه چی یه عده بیان کامنت بدن و هی بیان چک کنن جواب کامنتشون چی گفته وب نویس یا فلانی در جواب فلانی چی نوشته.واقعا بیهوده نیس؟اصلا چند نفره ما وقت مشکل به آدمای وبمون پناه آوردیم یا تونستن به دادمون برسن؟اصلا این داستانا برا خوشگذرونیه یا تخلیه ی روحی روانی یا چی؟

احساس میکنم این کارا بیهودس.خیلی هم بیهوده...البته به نظرم یه اندک شماری هم هستن که لابه لای نوشته هاشون میشه درس زندگی هم گرفت.بیشتره منظورم با روزانه نویسیه.

مصداق این موضوع  راجع به دنبال کردن عکسهای بازیگرا یا دوستا وفامیلای دوری که شاید چندین ساله همو ندیدیم و به اقتضاش شاید هیچ وقتم همو نبینیم هم هست.

  • ۱۲۰
. زیزیگلو
دقیقا همینیه که میگی...بیهوده س...
منتهی ما معتاد نوشتن شدیم....
آره...
ولی خب شاید راهی باشه که بشه همه چی به یه سمت و سوی درست بره.نمیشه؟
ویار تکلم
ولی من به جنبه های دیگرش فکر میکنم :
خالی شدن از ذهن مشغولی ها و استفاده از تجارب دیگران، گفتن حرف هایی که هیچ جای دیگه ای نمیشه اونا رو گفت و...
آره خب منم به این اشاره کردم که برا بعضیا جاییه واسه تخلیه ی روحی روانی و میشه بین اندک شماری درس زندگی گرفت .من منظورم با یه عده س که از چیزایی مینویسن که واقعا خوندنشون تلف کردن وقته یا نوشتنشون مثلا اینکه فلانی به فلانی چی گفته یا چی خورده و... تو مسایل پیش پا افتاده قطعا به درد بخور نخواهد بود.
من فکر میکنم اکثر ماها واسه مورد آخری که شما اشاره کردید اینجا مینوسن از جمله خودم و اینکه برای من این حس که اینجا جاییه که ماله منه بهم حس خوبی میده:)
هدی !
زندگیه دیگه! باید بگذره... البته خب با کارای مهم تر :)
اوهوم:)
♫ شباهنگ
اگه با هدف بنویسی عادی نمیشه برات :)

+ بوبک ینی چی؟
با چه هدفی؟

یعنی دوشیزه،هدهد
پسرِ خاکستری
از توی همین روزانه نویسی ها هم میشه درس های زندگی برداشت کرد : ) هرچند خودم روزانه نویس نیستم
شاید...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan