پرواز

  • ۱۸:۳۵

دیشب خواب دیدم بخشی از دنیا جنگ بود. انگار الان نبود و چندین سال بعد بود و یه عده آدم ها تونستن خودشونو بالای یه برج برسونن و ازونجا خودشون قدرت پرواز داشتن ولی من نداشتم برا همین یه دختری که انگاری دوستم بود منو بغل کرده بود و من همراه اون پرواز میکردم ۰از بالا شهرای مختلف و حتی کشورهای مختلف رو میدیدم حتی کشورهارو از روی بناهای معروفشون تشخیص میدادم که عه این فلان کشوره ۰به حالت ایستاده پرواز میکردیم بدون بال و هیچی و روی یه برج دیگه توی اروپا فرود اومدیم ما و همون آدم های دیگه و من چون پاهام خیلی روی هوا مونده بود درد گرفته بود برا همین صندلی آورد که مثه یه عده دیگه رو صندلی به پرواز ادامه بدم :/

در هر صورت بار اول بود که پرواز رو تجربه کردم بدون هواپیما و خیلی حس خوبی داشت:)

  • ۱۱۳

آرزوهای زمان دار

  • ۰۰:۲۰

آرزوهای من شاید بتونم بگم حداقل ۷۰درصدشون از زمانی که یه دختر دبیرستانی بودم مشخص بود و حتی نوشته شده ولی هرکدومشون مال زمان خاص خودشون بودن و اینو میدونستم و میدونم هنوز ۰۰۰

حالا هم سری آرزوهای این سنم فرا رسیدن و دارم به زمانشون نزدیک میشم و دارم فکر میکنم چطور میتونم انجامشون بدم قبل ازینکه از زمانش بگذره۰

آرزو داشتن خوبه۰آرزو داشته باشید :)

  • ۱۳۱

لطفا نچ نچ نکنید

  • ۱۰:۵۰

فکر کن تو همون تایمی که شروع کلاست باشه تو همچنان تو ایستگاه اتوبوس نشسته باشی و هی یکی برای اینکه اتوبوس دیر کرده هی بغل گوشت نچ نچ کنه یا تصور کن سر صف نونوایی برا اینکه یکی که کمتر از تو میخواد نون بخره پشت سرت باشه و هی همزمان با جمع کردن نون ها پشت سرت نچ نچ کنه۰

واکنش من در این موارد سکوته ولی چیزی که دلم میخواد اینه که با جفت پا برم تو صورت طرف یا با ماهیتابه بکوبم تو صورتش که توانایی حرکات فک و دهن و زبونشو از دست بده و نتونه نچ نچ کنه۰

اصابم ندارم و این پستم در حالی مینویسم که وسط اتوبوس ایستادم و هی به اینور اونور پرتاب میشم۰

با تشکر

دخترم

  • ۱۰:۲۴

امروز وقت رفتن به سمت ایستگاه اتوبوس ، از کنارم صدای مرد مسنی رو شنیدم که گفت : ساعت چنده دخترم؟

من سرم رو چرخوندم سمتش و چهره ی مهربون یک مرد مسن که از آفتاب پوستش سوخته بود و عرق ریزان بود و آفتاب چشم هاش رو آزار میداد رو دیدم چندثانیه نگاهش کردم و قلبم لرزید و نگاه ساعتم کردم و بهش گفتم ۰

مردهای مسن شهر لطفا به من نگویید دخترم۰۰۰

  • ۱۴۹

کفش ها

  • ۰۹:۵۸

از وقتی که یادم میاد وقتی هرکسی رو میدیدم و باهاش حرف میزدم اول به کفشاش دقت میکردم۰حتی شده وقتی تو خیابون راه میرم سرم پایینه و به کفشای عابرا نگاه میکنم۰این کارم در بیشتر موارد به صورت ناخودآگاهه و نمیدونم بقیه آدما هم همچین کاری میکنن یا نه ولی توی این سالها فهمیدم که کفش های هرکس حرف های زیادی واسه گفتن داره۰۰

در بیشتر موارد مخصوصا کفشی که در مکان های عمومی افراد میپوشن نشون دهنده ی وضع اقتصادی، سلیقه، سن ، اینکه فرد چه برداشتی از خودش داره و اینکه در طول روز زیاد راه میره یا کم یا اینکه کسی که در بیشتر موارد کفشاش خاکی و کثیفن یا براش مهم نیس ظاهرش یا اونقدر سرش شلوغه و مشغله داره که وقت نمیکنه تمیزشون کنه  یا کسایی که بیشتر کفشای اسپرت میپوشن هم حرف های زیادی واسه گفتن داره کفشاشون۰۰۰

من خودم کفشام اسپرته در نود درصد موارد و بیشتر اوقاتم خاکیه۰چی میشه ازشون فهمید؟

  • ۱۱۳

از پست های اینستاگرامی

  • ۱۳:۳۲

بزرگترین ترس

  • ۱۵:۳۵

امروز توی برنامه ی دورهمی یه قسمتش مهران مدیری از لیلا اوتادی پرسید که بزرگترین ترست چیه؟لیلا اوتادی گفت که اینکه توی شرایطی باشم که تحت کنترل من نیست مثله جنگ مثله هواپیما که البته اینو به خدا واگذار کردم که هرچی خودش صلاح بدونه و ۰۰۰

دقیقا بزرگترین ترس منم همینه و همشو سپردم دست خدا ولی بازم به وقتش اون ترس با من همراهه مثه سفرهای جاده ای و هوایی که هربار قبلشون انگار میخوام سخت ترین کار جهانو انجام بدم و کامل خودمو میسپرم به خدا که بتونم استرسم رو کنترل کنم۰

  • ۱۵۲

یه قانون هست که میگه

  • ۰۲:۰۹

یه قانون نانوشته هست که میگه : آدما زمانی که احساس کنن خرشون از پل گذشته ، روی واقعی خودشون رو نشون میدن۰

گاهی هم

  • ۰۸:۵۵

گاهی هم واسه اینکه از اثرات چیزی در امان باشی باید بهش نزدیک شی۰

در مثال ساده میشه واسه در امان موندن از باد کولرهای دانشگاه وقتی میری کنار کولر میشینی که بادش بهت نخوره به کار بردش ولی قابل تعمیم به خیلی چیزای دیگه هم هست۰

کابوس تکراری

  • ۰۱:۴۰

هرچند وقتی خواب میبینم توی ماشین نشستم خودم تنهام یهو ماشین شروع به حرکت میکنه یا در حین حرکتم بلد نیستم ماشینو نگه دارم هی فرمونو میپیچونم که به در و دیوار و ماشینا دیگه نخورم یا ترمز میگیرم ولی نمی ایسته ماشین۰بعضی وقتا میزنمش تو جدول تا وایسه۰امروز که شاهکار بود صندلی عقب نشسته بودم یهو ماشین شروع به حرکت کرد از عقب خم شده بودم جلو فرمونو میپیچوندم که نزنم تو ماشینی که جلوم پارکه ولی هی داشتم بهش نزدیک میشدم که از ترس از خواب پریدم ولی تو خواب هی فکر میکردم چطوری دستی بکشم ماشین وایسه؟واقعا دیگه تصمیمم جدی شد برم رانندگی یاد بگیرم آخه چه وضعشه یه دستی بلد نیستم بکشم ۰ای بابا :دی

ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan