این ماجرارو هزاربار دوست و فامیل و آشنا پرسیدن و هربار من بخش کوتاهیش رو خلاصه گفتم و کلیت ماجرارو هنوز کسی خبر نداره که چی بود و چی شد :))
ماجرا ازونجا شروع شد که من واسه کنکور تجربی درس میخوندم و یه دفتر داشتم که آرزوهامو چیزایی که دوس داشتم در آینده انجام بدم رو توش مینوشتم۰دو سه ماه قبل کنکور بود نمیدونم سر چی نوشتم تو لیست آرزوهام که دوس دارم زبان فرانسه یاد بگیرم۰ حالا من کلی بالاش راجع به رشته های مرتبط با پزشکی آرزو نوشته بودما ولی همین یه جمله کار خودشو کرد :دی
من چون کنکور تجربی صبح بود و ظهرش کنکور زبان و زبانمم خوب بود رفتم دوتارو دادم و چون عمومیامو خیلی خوب زدم کنکور زبان رتبه ی خوبی شدم ولی توی کنکور تجربی رتبه ای که خواستم رو نیاوردم ۰از طرفی چون سال قبلش پدرجان فوت شده بود و فضای خونه خیلی غمبار بود و منم روحیه م خوب نبود یه تصمیم گرفتم و برخلاف میل خانواده انجامش دادم و پاش وایسادم۰من میخواستم مهر رو برم دانشگاه و بهمن رو مرخصی بگیرم تا برای سال بعد بخونم و از طرفی باید شبانه میزدم که بتونم سال بعد باز کنکور بدم و شبانه ی دانشگاه شهرم انگلیسیش ترم بهمن بود ولی فرانسه ش مهر۰منم که از قبل زبان فرانسه دوس داشتم فرصت رو غنیمت شمردم و فرانسه شبانه رو زدم۰روز ثبت نام مامان خواب بود گفتم پاشو مامان بریم ثبت نام کنم بهم اخم کرد مگه میخوای بری این رشته؟شوک شدم گفتم مااماان کلی حرف زدم پاشو چرا اذیت میکنییی۰خلاصه به چه مکافاتی مامانو راضی کردم و رفتیم بانک فیشو پرداخت کنم برای دانشگاه و چون بار اولم بود اشتباهی نوشتم برگه خراب شد و مسئول باجه بهم اخم کرد و گفت خانوم چرا اینکارو میکنی منم خودم استرس و هی فشار روی فشار :/
خلاصه رفتیم دانشگاه و من توی عظمتش و زیباییش غرق شدم به قدری خوب بود۰خلاصه ثبت نام کردم و از هفته ی بعدش شنبه تا چهارشنبه کلاس داشتم۰ورودی ما فقط یه آقا بود که حدود سی و اندی سال داشت و وکیل بود و چون قانون ما از روی قانون فرانسه نوشته شده نیازش بودو اومده بود فرانسه یاد بگیره۰کلاسمون جو دبیرستان داشت مخصوصا اوایل :)) یه بار یکی از بچه ها میخواست سوال بپرسه به استادمون که خانم بود مثله مدرسه گفت خانوومم :))استاد گفت توروخدا از دبیرستان خارج شین دیگه :))
مهر تا دی کلاس داشتیم و این۴ماه میتونم بگم به اندازه ی چندسال به من خوش گذشت به قدری همه چی عالی بود۰همکلاسیام که چندتاشون عالی بودن کلی مسخره بازی و شوخی و بگو بخند داشتیم و مینشستیم تو محوطه و خلاف اصول اخلاقی ملتو سوژه میکردن و به قدری میخندیدیم که من اشکم سرازیر میشد و خیلی وقتا فکم درد میگرفت و پخش زمین میشدیم۰بعضیا واقعا خودشون میخواستن سوژه باشن و لقب داشتن ۰خدایا توبه میدونم کار خوبی نبود ولی خیلی اون زمان خوش میگذشت:))) در واقع میتونم بگم از بهترین دوران های عمرم یکیش اون ۴ماه بود و کشف مکان های خوب و باحال دانشگاه ،پیاده روی هامون توی محوطه های دانشگاه که باغ بود ، طاووس های دانشگاه ، کتابخونه مرکزی و خیلی چیزای خوب دیگه که من چنتا دوست خوب هم ازون دوران دارم که بعضی وقتا میبینیم همو و هربار کلی میخندیم به اون دوران و دوستم میگفت اون ترم که بودی خیلی خوب بود بعد اون بچه ها پخش شدن و تو دیگه نبودی و جدیدا هم دیگه باحال نیستن (چقد خوبم من :)) )
خلاصه ما چون کلاسامون فشرده بود و باید دوتا کتابو میخوندیم و ۵روز در هفته کلاس بودیم بعد دوماه دیگه کامل صحبت میکردیم و انشا مینوشتیم و انشای منم شد تنها انشای بدون غلط کلاس :دی
توی اون دانشکده یه استاد ادبیات بود که به شدت انسان شریف و عالمی بود که با وجود اینکه من باهاش کلاس نداشتم ولی یک جلسه رفتم سر کلاسش و حرفاش پر از دانش و حس خوب بود ۰اتفاقا اون جلسه راجع به دکتر شریعتی صحبت کرد و اینکه خودش دانشگاه فردوسی مشهد درس خونده بود و دوره ی بعد از دکتر شریعتی زمانی که هنوز سخنرانی های دکتر شریعتی کاست هاش بین دانشجوها پخش میشده درس میخونده به قدری منو جذب کرد که رفتم چندتا از سخنرانی های دکتر شریعتی رو گوش دادم و خیلی چیزا برام آشکار شد ۰
ولی تمام مدت میدونستم موندنی نیستم درحالی که بقیه خبر نداشتن پس از همه چیزش لذت میبردم و بهم خوش میگذشت۰چنتا از عکسای اینستای دانشکده رو میذارم که کلی با اون فضاها خاطره های خوب دارم :)
۱_ ۲ _ ۳
دیدین میگن یاد گرفتن هرزبان ورود به یک دنیای جدیده؟ کاملا بهم اثبات شد با وجود اینکه این پنجمین زبانی بود که داشتم یاد میگرفتم ولی به قدری شیرین و جذاب بود که دیگه واسه من از انگلیسی هم بهتره چون به نظرم انگلیسی با وجود اینکه ساده س ولی خیلی خشکه ولی فرانسه سخته اما هم توی لهجه و گفتارش یه جور شیرینی جذاب و احساسی وجود داره که جذبت میکنه۰
من رشته ای که دوس داشتم دارم درس میخونم الان چون نمیتونستم به زبان به عنوان شغل و تنها حرفه ای که بلدم نگاه کنم و از اولشم تصمیمم همین بود ولی این مدت همیشه فرانسه همراه من بوده و چندوقت پیشا از طریق استوری یکی از بچه ها با یه دختری آشنا شدم که توی فرانسه داره درس میخونه و الان فکر کنم سری دوم باشه که کلاس مجازی فرانسه داشت و من شرکت کردم و حتی خیلی بهتر از دانشگاه نکات رو یاد میده با ویدیو و ویس و ۰۰۰ ۰هزینه ی کلاسش هم گفت هرچقدری که دوس دارین پرداخت کنین فقط واسم مهمه یاد بگیرین و بخونین و کلاس هاش هم توی کانالشه و خلاصه خیلی خوب و مفیده ۰متوجه شدم که از دیروز بازم میخواد کلاس بذاره و بهانه ای شد تا معرفیش کنم شاید کسی دوس داره یاد بگیره ولی به هردلیلی یا پولای خیلی زیاد کلاس هارو نمیتونه پرداخت کنه یا نمیتونه توی کلاس ها حضوری شرکت کنه یا۰۰۰ بهم بگه که من این خانوم رو بهشون معرفی کنم :)
حالا شما تصور کن من بخوام تمام این ماجرارو واسه همکلاسی هایی که میفهمن دوسال ازشون بزرگترم یا فامیل که میپرسن چرا تغییر رشته دادی توضیح بدم :/ باید این پست رو چنتا پرینت بگیرم ازین به بعد هرکی پرسید بهش تحویل بدم :دی