کاردستی

  • ۰۱:۴۳

دبستان که بودم عاشق ساختن کاردستی بودم۰عاشق وقتایی که با بابا میرفتیم مغازه ی خرازی و کلی انواع رنگای کاغذرنگی و مقوا و گواش و ابرنگ و قلم مو و ۰۰۰ رو واسم میخرید۰منم مینشستم به درست کردن و ساختن۰عاشق ساختن چیزای جدید و رنگی بودم۰همیشه ظهرا مینشستم پای یه برنامه که شبکه دو میداد و یه آقای سیبیلو کاردستی درست میکرد و منم درست میکردم همون روز و یکی دوسال بعدشم یه شبکه آلمانی برنامه کودک میدیدم که آموزش کاردستی های پیشرفته تر میداد و منم عاشقانه نگاه میکردم و درست میکردم و مقداری هم آلمانی یاد گرفته بودم حتی۰یه ماکت مشابه اژدها بود چندین روز طول کشید ساختنش با چسب چوب و کاغذ و فرم دادن چهره ش و در آخرم رنگ آمیزیش ۰ترسناک بود ولی من دوسش داشتم اما چندوقت بعد انداختنش مثه خیلی از کاردستی های دیگه م۰اون وقتا مثه الان نبود که خانواده ها بچه هاشونو تشویق کنن۰شایدم من اینجور بودم ولی کاش واسم نگهشون میداشتن تا حس نکنم کارم بیهودس۰وقتی تو راهنمایی یه ماکت خوشگل خونه مزرعه درست کردم و دادم واسه نمایشگاه مدرسه و اونا خرابشو تحویلم دادن واقعا غمگین شدم۰بعد ازون تاریخ دیگه این کارمو کنار گذاشتم۰با وجودی که هنوزم این چیزارو دوس دارم ولی حس میکنم دیگه بی فایدس۰۰۰

  • ۱۵۱

رگِ خواب

  • ۲۰:۰۱

فیلم رگ خواب رو دیدم۰قبل از اون نقدهاشو خونده بودم که میگفتن زن توی فیلم زیادی ضعیفه و منم اینو قبول دارم ولی چرا منم مشابه این احساساتو تجربه کردم؟چرا نقطه ضعف من احساسمه ولی دیگه نه به شدت سالها پیش۰آدما با گذر زمان قوی تر میشن مثله وقتی که بعد مدتها شروع میکنی به ورزش یه درد عجیبی به جونت میوفته اما کم کم بدنت عادت میکنه و دیگه درد نداری و مدام قوی تر میشی۰احساسم همین شکلیه۰هی زخم هی زخم یهو به خودت میای میبینی چیزی جز یه خرابه از احساساتت نمونده و تمام جونت شده ترس ۰میخوای از آدما دور شی تا دستشون به قلب تو نرسه برای همین همیشه خودتو جدی نگه میداری انگار تو غیر قابل دسترس ترین آدم دنیایی ولی نیستی چون پشت اون ظاهر یه قلب احساسی و حساس وجود داره که فقط خودت ازش خبر داری۰فقط تویی که خبر داری هرچقدر دنیا سخت و وحشی بشه باز تو عین بچگیات پر از احساس و سادگی هستی در حالی که آدما فقط ظاهرت رو میبینن و از هیچی خبر ندارن۰۰۰

شب و غم

  • ۰۲:۱۰

اصلا انگاری شب و غم مترادفن۰۰۰انگاری غم هارو ساختن واسه شبا که بیان و روی قلبت سنگینی کنن هی فکر فکر فکر هی غصه غصه غصه هی بیداری بیداری بیداری هی چشمایی که میسوزن و قرمزن و خواب توشون نمیاد۰آره شب هارو واسه غصه خوردن ساختن۰۰۰

  • ۱۳۶

میلانی

  • ۱۶:۰۲

از زمانی که فیلم سوپراستار رو دیدم همیشه یه حس خاصی بهش داشتم و شاید ۵،۶ باری دیدم فیلمش رو چون یه جورایی حس میکردم شخصیت رها خیلی شبیه منه چون اون زمانم تقریبا هم سن رها بودم و این فیلم هنوزم واسم جذابه و همون حس رو بهش دارم و یه بخش از فیلم که افسانه بایگان میخواد رها رو وصف کنه میگه گاهی مثله یه بچه گاهی مثله یه مادر ، و تا جایی که از خودم شناخت دارم منم این شکلیم۰چندسال پیشم که فیلم یکی از ما دونفر اومد بازم این فیلمو دوس داشتم و حس نزدیکی به شخصیت سارا داشتم که تلاش میکنه سرسخت باشه و ۰۰۰ این فیلمم چندین بار دیدم و اتفاقی چندوقت پیش داشتم فکرشو میکردم دیدم دقیقا دوتا فیلمی که حس میکنم شخصیتاشون شبیه منه از ساخته های تهمینه میلانی هستن۰

دفترچه راهنما

  • ۰۰:۳۵

یه بار که داداش و دایی داشتن صحبت میکردن دایی گفت که دیدی وقتی یه وسیله میخری مثلا یخچال همراهش بهت یه دفترچه راهنما میدن که اینو اون سازنده ش که به ساختار اون وسیله آشناس نوشته و گفته که اگر طبقش عمل کنی بیشتر عمر میکنه و سالم تر میمونه و۰۰۰ ولی تو میتونی هم اهمیتی به دفترچه ندی و هرجور دلت میخواد با وسیله برخورد کنی و اصولش رو رعایت نکنی و وسیله ت زودتر خراب میشه و آسیب میبینه۰حالا قرآن هم مشابه همین دفترچه راهنما واسه انسانه۰خدایی که آدمو خلق کرده خودش خوب میدونه چیا واسش نیازه ،چیا بهش آسیب میزنه و۰۰۰ تو میتونی طبقش عمل کنی و زندگی سالم تر و بهتری داشته باشی و میتونی هم طبقش عمل نکنی و آسیبش هم به خودت میرسه۰در هرصورت هیچ فرقی واسه سازنده نداره و اون کسی که سود میبره یا ضرر خود آدمه۰۰۰

  • ۲۰۱

خوشحالی مسخره

  • ۲۱:۵۲

خوشحالی اندک من از رفع فیلتر تلگرام منو یاد زمانی انداخت که واسه کنکور خانوادم گوشیمو ازم گرفتن و بعد کنکور رفتم گوشیمو برداشتم هرچند سیم کارتش مفقودالاثر شده بود ولی شادی عجیبی در من رخنه کرده بود :/

  • ۱۵۰

گوش ها

  • ۱۵:۳۴

اگه قرار باشه یه روز گوش هام در پیشگاه خدا ازم شکایتی کنن بابت تمام روزهاییه که حالم خوب نبود و هندزفری رو چپوندم توی گوشم کز کردم یه گوشه و با صدای خیلی بلند آهنگ غمناک گوش کردم خواهد بود۰۰۰

  • ۱۳۷

در من زنی زندگی میکند

  • ۰۱:۰۹

در من زنی زندگی میکنه که یه روز صبح که از خواب پا میشه میبینه شوهر جانش رفته سرکار و صدای قندعسلاشو از اتاق بغلی میشنوه و متوجه میشه که کوچولوهاش بیدار شدن۰تمام وجودش لبخند و عشق میشه میره چراغ اتاق بچه هاشو روشن میکنه با صدای بچگونه صبح بخیر میگه بهشون و کلی باهاش حرف میزنه و میخنده و بچه هاشم با ذوق و خنده هاشون جوابش رو میدن و بچه ی بزرگترش با تک و توک کلماتی که میتونه بگه براش حسابی دلبری میکنه۰بچه هاش رو میبره برای صبحانه و بعدش شروع میکنه به درست کردن یه ناهار خوشمزه و حسابی۰غذاشو که گذاشت رو اجاق که بپزه میره سراغ خونه ی نقلی و با صفاش که از در و دیوارش عشق و مهربونی میباره و بوی خونه میده۰دیوارای روشنی که عکسای خودش و شوی جانش و بچه های فسقلیشون روی دیوارا چشمک میزنن و هربار دیدنشون کلی عشق تو وجودش جاری میکنه۰وسایلی که هر کدومشو با سلیقه انتخاب کرده و همشون رو دوس داره و از دیدنشون لذت میبره۰میره سراغ تراس و به گلدونا آب میده و ذوق میکنه از غنچه زدن و گل دادن گلدونای قشنگش و دون میپاشه لبه ی تراس واسه کبوترا و گنجشکایی که گاهی پشت شیشه براش خودنمایی میکنن۰سری به غذاش میزنه ومیره کلی به خودش میرسه و توی آینه خودشو برانداز میکنه و مثل چندسال پیشاش توی آینه برای خودش شکلک در میاره و میخنده :) میره سراغ بچه هاش و باهاشون کلی بازی میکنه ، بغلشون میکنه و هر لحظه خدارو هزاران هزار بار توی دلش شکر میکنه و تا به خودش بیاد میبینه صدای کلید انداختن شوهرش میاد و در باز میشه و با لبخند گندش میره سراغ شوهر جانش و اونم با لبخند جوابش رو میده و شوهر جانش میره سراغ بچه ها و کلی قربون صدقه شون میره و بعدش میره لباساشو عوض کنه و میان دوتایی میزو حاضر میکنن واسه غذا و کلی باهم صحبت میکنن ، تلویزیون میبینن و زندگی میکنن خلاصه پر از عشق و محبت پر از آرامش و امنیت :)

من دلم الان میخواست وسط همچین روزی بودم۰۰۰

شب های امتحان

  • ۰۳:۱۰

یعنی اونجوری که من شبای امتحان پای کتاب مچاله میشم و با حال نزار میگم هوووففف و جزوه رو میبندم که برم اقلا دو سه ساعت بخوابم تا زنده بمونم ، واقعا عرش خدا به لرزه در میاد و چه بسا فرشته ها هم زاری و شیون سر می دهند :))))

+اساتیدی که هی طول ترم مجبورمون میکردید جزوه بنویسیم و دست درد میگرفتیم و چاپی نمیدادین و حالا ما جزوه هامون توی دفترها و برگه های مختلف و توی گوشیمونه ، فقط برید از خدا بترسید ۰جاست دیس :/

هوش های دردسرساز

  • ۰۱:۰۶

هفته ی پیش داشتم یه برنامه روانشناسی نگاه میکردم داشت راجع به انواع هوش صحبت میکرد که من بار اول بود میشنیدم این تعداد هوش وجود داره ۰دوتا هوش آخر که راجع بهش توضیح داد هوش درون فردی و هوش میان فردی بود ۰ هوشای دیگه رو مطمئن نیستم که دارم یا نه ولی این دوتارو مطمئنم چون سالها بابت همین دوتا تجربیاتی داشتم که فکر کردم فقط منم که اینطورم و بعضی وقتا هم سر داشتن همین دوتا هوش اذیت شدم :/

به طور خیلی خلاصه بخوام بگم هوش درون فردی میشه اینکه شما شناخت خیلی خوبی از خودت و روحیاتت و احساساتت داشته باشی و اگر بگن بگو چه حسی داری بتونی مثه دوربینی از بیرون به خودت نگاه کنی و خودت رو شرح بدی که خیلی از درگیری های ذهنی من سر همینه :/

و هوش میان فردی اینه که بتونی حس افراد رو جذب کنی و بدونی وقتی تو محیطی قرار میگیری هرکسی توی چه حس و حالتی هست و تشخیص خوبی تو حالت افراد داشته باشی که این خوبیش اینه که مثلا حرف بی جا نزنی یا بدونی چه موقع شوخی کنی چه موقع نه و ۰۰۰که من اسم این حالتمو گذاشته بودم که من حس آدمارو میگیرم ۰بارها شده بود توی محیطی بار اول رفتم شخصی بهم حس منفی داده بدون اینکه کلامی هم باهاش حرف بزنما بعد بهش نزدیک نشدم و مدتها بعد متوجه شدم که آدم خوبی نیس یا برعکسش شده توی محیطی بودم از یکی خوشم اومده حس خوبی بهم داده بعدا متوجه شدم آدم درست و خوبیه۰برام خیلی جالب بوده همیشه این حالت :)

اینا توضیحات بیشتری داره که خیلی جالبن و میتونید توی گوگل سرچ کنید راجع بهشون۰


  • ۱۱۶
ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan