بالاخره یه راهی پیدا میکنه۰۰۰

  • ۲۳:۲۰

امشب خواستم بیام‌ بگم به یه نتیجه رسیدم ۰۰۰

خواستم بگم تو این سالها فهمیدم که درد و رنج هایی که روح آدم هارو آزرده میکنه ، واسه هرکسی یه جوری راهی پیدا میکنه تا نمود پیدا کنه۰۰۰

واسه یکی داستان میشه توی نوشته هاش ، واسه یکی شعر میشه روی لب هاش ، واسه یکی غم میشه تو چهرش ، واسه یکی خشم میشه تو رفتاراش ، واسه یکی هم بغض میشه تو صداش۰۰۰

خواستم اینارو بگم که این آهنگ چاووشی به اسم خوزستان رو شنیدم که مثل یراحی جنگ زده های خوزستانن و دغدغه شون هنوز خوزستانه و این آهنگ هر کلمه ش دردهایی رو فریاد میزنه که سالها با خودشون حمل کردن و حالا نمود پیدا کرده۰۰۰



+ بارها شده شخصیت کسی رو دوست داشتم و به نظرم یه جور خوبی متفاوت از انسان هایی با دغدغه های روزمره بوده و بعدها که بیشتر شناختمش فهمیدم این رشد روحش بابت رنج های گذشته ش بوده ، هرکسی به نحوی۰۰۰

خرم شهر ، خونین شهر

  • ۰۲:۴۷

امروز روز آزادسازی خرمشهره۰۰۰

تمام واژه های مربوط به جنگ ایران و عراق و خرمشهر و حتی برنامه ی امروز ماه عسل منو یاد تمام خاطراتی میندازه که از بچگی از زبون مامان و بابا و فامیل از زمان جنگ و آوارگی و ترس و ۰۰۰ شنیدم ۰ از روزایی که مامان یکسال بعد ازدواجش اولین بچه ش رو ۷ماهه باردار بود و بابا از طرف شرکت اعزام میشه جبهه واسه امداد و فقط وقتی بچه به دنیا میاد برمیگرده و دفعه ی بعد زمانی بر میگرده که بچه دیگه چهار دست و پا راه میرفته و اوایلش با پدرش غریبگی میکنه۰۰۰

زمانی که مامان درحالی که تمام فامیل شهرو ترک کرده بودن با دختر فامیل توی خونه میمونه میگه شوهرم اگه برگرده میاد اینجا من دیگه جایی نمیرم و وقتی شهرو بمب بارون میکردن و هدفشون پل بود که نزدیک خونه ی ما بود بچه ش رو سفت بغل میکنه و میگه بذار اگه قراره بمیرم با بچه م بمیرم۰۰۰

خاطرات بابا از بی رحمی های جنگ زیاد بود که شاید بعضی هاش رو بعدا بگم۰ زمانی که من بچه بودم وقتایی که فیلم های جنگ ایران و عراق پخش میشد و نگاه میکردیم نمیفهمیدم چرا بابا دوست نداره نگاه کنه ولی بعدها فهمیدم چقدر زنده شدن خاطرات اون روزها آزارش میده۰

یادم نمیره روزی که واسه بار اول داشتیم مستند دستگیری و اعدام صدام رو میدیدم بابا چه حالی بود ۰۰۰

آخرش آثار جنگ بابارو خیلی زود از ما گرفت و خوشحالم میتونم سر بلند کنم و بگم بابام همچین کسی بود و شرمندم نتونستم تمام زحمت هاشو جبران کنم درحالی که حتی حالا که نیست به خاطر زحمت هاش من الان توی شرایط خوبی زندگی میکنم:)

+هفته ی پیش رفته بودیم آبادان و خرمشهر ۰ حتی تصور اینکه خرمشهر روزی دست عراقی ها بوده وحشتناک بود ولی از رخ شهر میشد آثار جنگ رو فهمید۰مسجد جامع خرمشهر ، دیوارهایی که هنوز آثار ترکش داشتن ، نخلای بی سر که ترکش سرشون رو زده بود و دیگه رشد نکردن و خشک شدن ولی هنوز پابرجان ، تانک ها ، اروند رودی که میشه خاک عراق رو از این سمتش دید و ۰۰۰

+دبیرستانی که بودم ما رو از طرف مدرسه بردن خرمشهر موزه ی دفاع مقدس ۰ از نظر من جای عجیب و در عین حال غمگینی بود۰ برای نماز رفتیم نمازخونه و در عین حال سنگر واقعی دوران جنگ که بالای ساختمون بود۰یه اتاق حدود سه متری با ارتفاع دومتر بود که روبرو یه حفره ی  پنجره مانند خیلی کوچیک بود که میشد وقتی ایستادی رود و خاک عراق رو دید از اون بالا ۰حال عجیب اون فضا رو توی روزهای جنگ میشد خیلی راحت حس کرد۰

+ بعد اضافه شد : ممد نبودی - کویتی پور




  • ۱۷۵

اعتراف

  • ۰۲:۲۱

این یکی دوماهه دارم چندتا هدف و کارو با هم هندل میکنم و بارم سنگین شده۰حالا ولی راستشو بخوام بگم دلم میخواد جای اینکه چندین ساعت ثابت سر کلاسای درس تئوری بشینم یا توی اتاقم بشینم یه گوشه و به جزوه نگاه کنم یا همش تو فکر برنامه ریزی فلان کارای فلان روز یا امتحاناتی که در پیشه و چجوری باید همه رو با هم هندل کنم که از پس همه چی بر بیام یا حتی پست هایی که چندوقته میخوام بنویسم ولی وقت نمیکنم  ، دلم میخواد برم سفر ۰ یه سفر چندهفته ای وسط جنگل مثلا یا شهرایی که تا الان نرفتم یا خارج از کشور ۰فرقی نمیکنه فقط دلم میخواد برم و دنیارو بگردم ، ببینم ،عکاسی کنم و آرامش بگیرم۰چقدر خوب میشد اگر امکانش بود۰۰۰

چرا یکی نیست منو ببره سفر؟:))

  • ۱۲۴

دانلودگونه ۲۲

  • ۲۳:۳۴




+آهنگ سریال شهرزاده۰ از اون آهنگاس که هی پلی میکنی و با شنیدنش نفس آدم بالا نمیاد۰۰۰


  • ۷۳

تحولات عظیم + آهنگ دلبر

  • ۲۳:۱۷

یه چیز خوبی که توی خلقت وجود داره به نظرم همین قدرت تفکریه که به انسان داده شده۰مثلا خود من هرسال هی حس میکنم چقدر عوض شدم ، چقدر تجربه کردم ، چقدر پخته تر شدم ۰اصلا گاهی یادم میوفته به چندین سال قبل با خودم میگم دختر چقدر تفکرات و عقایدت عوض شده چقدر به خیلی چیزا ایمان داشتی که حالا حتی قبولشون نداری و خیلی چیزای دیگه۰

من خوشحالم که انسان این قدرت رو داره که بتونه چندسال بعد محکم وایسه بگه من فلان زمان ، فلان طور فکر میکردم و اشتباه میکردم ۰حداقلش بتونه توی خلوت خودش به خودش بگه چه خوب شد بزرگ شدی و دیگه اشتباهات گذشته ت رو تکرار نکردی۰چه خوب شد فلان جا سرت به سنگ خورد تا پاشی و راه درست رو پیش بگیری و ۰۰۰

+یکی از لذت های بزرگ زندگی به نظرم آرامش بعد از طوفانه۰زمانی که از همه ی بحران هایی که فکر میکردی راه نجاتی ازشون نیست عبور کردی و یادشون بیفتی بگی چقدر خوب شد که تموم شد۰چقدر خدا رحم کرد که گذشت و من هنوز اینجام و تونستم از بحران جون سالم به در ببرم :)




چرا آخه ؟! :(

  • ۱۳:۴۵

چرا کلاس های دانشگاه رو توی اتاق های فرش شده بدون صندلی برگزار نمیکنن که آدم راحت باشه سر کلاس ؟

مثلا من این مدت دچار کمبود خواب شدم و جسمم خسته س دوست دارم حالا که از صبح کلاس بودم ، دیگه کلاسایی که عصر دارم توی همچین جایی برگزار شه منم بالشت بذارم زیر سرم ، پتو هم بکشم روم و درس گوش بدم۰قول میدم گوش بدم ولی حالا اگه یه چرتم زدم به جایی بر نمیخوره که :دی

+ از آرزوها

کلیسا روندگانیم

  • ۱۴:۴۲

من از وقتی یادمه نسبت به کشف و فهمیدن همه چیز کنجکاو بودم۰درست از زمانی که بچه بودم و فهمیدم کلیسا و جاهای مذهبی ادیان دیگه توی شهر وجود داره دوست داشتم بتونم از نزدیک ببینم این مکان هارو و همیشه واسم جالب بوده۰چون همیشه معتقدم به حرفی که خدا توی قرآنش زده که در زمین خدا گردش کنید و ببینید و تفکر کنید۰

وقتی داداش اومد و گفت که تونسته تو یه مراسم فرهنگی کشیش کلیسارو ببینه و باهاش هماهنگ کنه که بتونیم بریم ببینیم اونجارو انقدر ذوق کردم که به سختی شب خوابم برد و صبحم خیلی زود پاشدم چون از آرزوهام بود ولی فقط توی فیلما دیده بودم :دی

اولش که رسیدیم جلوی در کلیسا زنگ زدیم به تلفن کشیش که درو واسمون باز کنه چون یه کم انگاری سخت اعتماد میکنن هرکسی وارد شه و ۰۰۰

کشیش یه آقای مسن سفید و بور و به شدت خوش برخورد بود ۰در کلیسا شبیه در خونه های معمولی بود ولی بالا و روی در علامت صلیب بود۰

یه حیاط بزرگ داشت که سمت راستش بالای ساختمون ناقوس کلیسا بود که گفت زمان اعیاد و نمازهاشون به صدا در میاد۰انتهای حیاطش هم یه باغچه پر از گل بود که مجسمه ی حضرت مریم بالاش بود و سمت راستش یه جای فلزی بود که روش شمع روشن میکردن۰بعد سمت چپ مجسمه روی دیوارش چندتا کاشی سرامیک بود که به دیوار میخ کرده بودن که میگفت مردم نذر میکنن و وقتی حاجتشون برآورده میشه میان و اینارو اهدا میکنن۰ روشون نوشته بود حضرت مریم از تو سپاسگزارم و پایینش مخفف اسمشون بود۰

1 - 2 - 3 

داخل کلیسا هم که نیمکت های چوبی و محراب قشنگش بود و دورتادورش هم تابلوهای نقاشی بود از مراحل به صلیب کشیدن حضرت عیسی۰ یه تابلوی نقاشی بزرگ هم بود که متعلق به شمعون بود که میگفت انگاری کشیش مسیحی بوده ولی زرتشتی ها مجبورش میکنن زرتشتی بشه قبول نمیکنه و میکشنش واسه همین هم توی تابلو پاش روی یه مار سیاه بود یعنی گول شیطان رو نخورده۰

1 - 2 - 3 - 4 - 5

من خیلی دوست داشتم عکس هایی که خودم گرفتم رو بذارم ولی متاسفانه خیلی تاکید داشت که عکس ها رو فضای مجازی نذارید چون انگاری میترسیدن واسشون بد شه یا فکر کنن اینا خواستن تبلیغ مذهبی کنن چون همچین اجازه ای ندارن ۰حتی یه برگه هایی بود اجازه نداد ببریم بخونیم چی توش نوشته میگفت خواستین عکس بگیرین بخونین بعد پاک کنین ۰ واسه همینم مجبور شدم عکس هایی که از گوگل تونستم پیدا کنم رو بذارم۰

بعدش یه سری توضیحات راجع به کلیسا داد و گفت اگر سوالی دارین بپرسین ۰ بچه ها چندتا سوال پرسیدن بعدش من سوالمو پرسیدم چون یه چیزی بود که همیشه توی ذهنم بود و دلم میخواست بدونم خودشون راجع بهش چی میگن۰

ازش پرسیدم که همیشه به ما گفتن که کتاب مسیحی ها در طی تاریخ توی حکومت های مختلف تغییر کرده و هرحکومتی به دلخواه خودش اومده و کتاب رو بازنویسی کرده و چندین کتاب وجود داره ، اینا حقیقت داره؟ 

گفت که تا حدودی حرفت درسته اما همه ی حقیقت نیست چون اصول دین هیچ وقت تغییر نکرده ولی یه سری قوانین رو نسبت به زمانه ی خودشون تغییر دادن مثلا توی مسیحیت طلاق وجود نداره ولی چون نیاز زمانه س ، اسقف این رو اضافه کرده و اینکه حضرت مسیح خودش کتابی نداشته و ۴ تا از شاگرداش هر آنچه میفهمیدن رو مینوشتن (اینجا یادم افتاد که راست میگه چون معجزه ی حضرت محمد قرآن بود ) 

بعدش پرسیدم یعنی توی این کتاب ها امکان داره جایی با هم تناقض داشته باشن؟ گفت که توی اصول دین نه ، همه یک حرف رو میزنن ولی اگر تفاوتی باشه توی قوانینه۰

من حس کردم ممکنه شبیه مرجع تقلیدهای مختلف ما باشه با صحبت هاش که هرکسی یه جوری میگه اعمال رو انجام بدین ولی اصل دین یکی هست ۰ من اطلاعاتم کامل نیست برا همین صحت گفته هام رو تایید نمیکنم۰

بعد از سوالام بهش گفتم راستش من چندین ساله دوس داشتم بیام و کلیسارو از نزدیک ببینم ولی تا به حال پیش نیومده بود و من خودم علاقه دارم راجع به ادیان مختلف بدونم ۰گفت که خیلی خوبه ولی یه چیزو یادت باشه هیچ وقت استناد نکن که فلانی اینو گفت پس درسته ۰ برو و خودت تحقیق و مطالعه کن و حقیقت رو پیدا کن۰

  • ۲۷۹

دانلودگونه ۲۱

  • ۱۷:۴۶




+آهنگ علیرضا قرایی منش - دختر بهار

+راهنمایی بودم که این آهنگ رو یه گروه میخوندن و هربار با پخشش انقد حس خوب داشت که ناخودآگاه لبخند میزدم و عجیب نیست که بگم خودمو مخاطبِ آهنگ قرار میدادم و باهاش میخوندم درست مثل حالا :)))


هوش های دردسرساز ۲

  • ۰۱:۳۰

در راستای این پست که قبلا شرح داده بودم به تازگی ویژگی های جدیدم رو هم کشف کردم که هوش میان فردی رو در مورد مکان ها و حتی دنیای مجازی هم میتونم تا ۹۰درصد درک کنم۰

به این صورت که من مکانی برم که اتفاقات بدی قبلا توش رخ داده رنجی چیزی اونجا زیاد بود کاملا حس منفیش رو جذب میکنم به حدی که حالم از درون به هم میریزه و نفسم سخت میشه و یه حسی از درون میگه فقط از این جا برو بیرون و وقتی میرم بیرون باز به حالت عادی برمیگردم۰

در مورد مکان هایی با انرژی مثبت هم کلی انرژی خوب میگیرم و خوشحالم اونجاها۰در واقع حس میکنم خیلی راحت میتونم انرژی های مثبت و منفی رو جذب و حس کنم۰

ویژگی بعدی اینکه فهمیدم حتی توی دنیای مجازی کافیه متن های یکی رو بخونم یه مدت یا توی اینستاگرام عکس ها و پست هاش رو یه مدت ببینم کامل میفهمم که داره تظاهر میکنه یا خود واقعیش این شکلیه و خیلی جالبه که اولش هربار میگم نه بابا بیخیال شاید اشتباه میکنی ولی بعدش بهم ثابت میشه حسم درست بوده۰

+الانم که دارم اینارو میگم باز حس میکنم خیلی عجیبه که همچین چیزایی حقیقت داره در من ولی خب فهمیدم که این رو خیلی های دیگه هم دارن و فقط مختص به من نیست۰

+یه وقتایی این ویژگی ها خوبه و به درد بخور ولی یه وقتایی هم آزار دهنده‌س۰

  • ۱۴۴

فارغ التحصیلی

  • ۰۳:۰۰

الان عکس فارغ التحصیلی دوستای دانشگاه سابقمو دیدم با اون لباسای خوشگل و اون کلاه باحال زیر سردر عظیم چمران و جلوی در دانشکده ی دوست داشتنیم۰نمیدونم چرا بغضم گرفت به حالت خوشحالی واسه دوستام ، واسه اون زمان خوبی که باهاشون داشتم ، واسه تمام روزهای خوبی که توی اون جای خوب و قشنگ گذروندم و این فکر که اگه قاطعانه پای علاقه ی اصلیم واینمیستادم الان منم کنار اونا توی اون عکسا بودم ، همون لباسا تنم بود و یه مدرک که اونقدری باهاش خوشحال نبودم که بخوام ادامه ش بدم۰۰۰

+به همین مناسبت بخشی از پشت صحنه فرندز رو اینجا ببینید روحتون شاد شه :)))

ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan