تابستونای بچگی

  • ۱۷:۱۸

دبستان که بودم همیشه خوشحال بودم که به خاطر گرمای هوا برخلاف شهرهای دیگه امتحانات ما توی اردیبهشت برگزار میشه و زودتر تابستونمون شروع میشه۰۰۰

یادمه برگه ای که لیست تاریخ امتحانات توش بود رو میچسبوندم به دیوار اتاقِ مامان بابا و تا که بعد از هر امتحان می رسیدم خونه سریع وقتی هنوز فقط مقنعه م رو درآورده بودم تند تند با خودکار آبی یا مداد مشکی اون مستطیل امتحانی که داده بودم رو خط خطی میکردم و ذوق داشتم که هوراا تموم شد و حتما بیست میشم ۰ البته یه سال یادمه برگه امتحاناتمو با یه طیف رنگی از سبز کم رنگ تا پرررنگ با مدادرنگی پر میکردم و قانونش این بود که هر امتحان رو که بهتر داده بودم سبزش پررنگ تر بود ولی سر آخر همه بیست میشدن ۰ 

آخرین امتحان رو که میدادم با خنده میومدم خونه و با لبخند مامان روبرو میشدم که میگفت آخییشش امتحاناتو دادی راحت شدی منم حرفشو تایید میکردم و میومدم توی اتاق سراغ اون برگه و به طرز حرص خالی کردن اون برگه رو از دیوار میکندم و تیکه تیکه میکردم و مینداختم سطل زباله ۰ 

عید من از این جا آغاز میشد که لباس فرم مدرسه رو دیگه آویز نمیکردم و مینداختم گوشه اتاق بعدش میرفتم توی پذیرایی روبروی کولر با بالشت و پتوم دراز میکشیدم و از خستگی فوری خوابم میبرد و شیرین ترین خواب عمرم رو تجربه میکردم ۰ عصر که بیدار میشدم میرفتم چهارپایه رو میاوردم و از بالای کمد ، دستگاهِ سگا رو میاوردم و وصل میکردم به تلویزیون و کل تابستون با بازی سگا سرگرم بودم و بعدترش با بازی های کامپیوتر ولی جذابیت سگا هیچ وقت برام از بین نرفت و تا زمانی که چندسال بعد دستگاهش خراب شد بیخیالش نمی شدم۰

تابستونا اونقدر هوا گرم میشد که توی دبستان جز یکی دوسال دیگه نتونستم برم کلاس زبان چون کسی نبود منو ببره بیاره مجبور بودم توی اون هوا با اتوبوس برم و هربار کاملا لباسم خیس میشد ۰

من و داداش کوچیکه کارتون هایی که ظهرها میداد رو می دیدیم و کلی ذوق میکردیم ۰۰۰ فوتبالیستا ، آنه شرلی با موهای قرمز ، جودی ابوت ، مهاجران ، سندباد ، کوزت و خیلی کارتونای قشنگ دیگه که تکرارشون توی بچگی من پخش میشد اون وقتا ۰۰۰

چقدر میچسبید بدون دغدغه زیر خنکای کولر ظهرا مینشستیم به کارتون دیدن ، سگا بازی و۰۰۰ چقدر خوش میگذشت۰

داداش وسطی یه وقتا واسمون سوپ های مخصوص خودش رو درست میکرد که حتی خوشمزه تر از سوپ های مامان پز بود ۰ شبا که بی خوابی میزد به سرمون واسمون بندری با رب درست میکرد ، حسابی تندش میکرد و دهنمون میسوخت ولی حسابی مزه میداد بهمون :)

 اون وقتا زمانی که اولین کاست بنیامین اومده بود ما پیکان سفید داشتیم ۰ وقتی میرفتیم پارک ساحلی حسابی بازی میکردم ولی جذب پیست اسکی شده بودم و سر آخر بابارو مجبور کردم واسم اسکیت بخره و تا چندسال اسکیت بازی شد از خوشی های زندگیم ۰۰۰


  • ۱۴۱

دانلودگونه ۲۴

  • ۲۲:۰۵



Ayşenur Kolivar - E Asiye

+چندین سال پیش من یه وقتایی واسه آروم کردن خودم یه ریتم موسیقی رو زمزمه میکردم که کلام نداشت و این آهنگ خیلی شبیه اون زمزمه هاس۰۰۰

از اون آهنگاس که با روح و روان آدم بازی میکنه۰

دلتنگیِ عجیب

  • ۱۶:۵۵

همیشه دلتنگی واسه من فقط یه کلمه نبوده که بخواد یه حالت روحی رو وصف کنه۰

من از وقتی یاد دارم هروقت دلتنگ کسی یا چیزی میشدم به معنای واقعی کلمه با تمام وجودم دل تنگی رو حس میکردم۰

دلتنگی برای من جدا از حال روحی ، حال جسمی هم داره ، بماند بخشی که مربوط به چشم و اشک و ۰۰۰ میشه ۰ میخوام بخشی که مربوط به همون دل تنگی میشه رو بگم۰

دلتنگی واسه من واقعا دل تنگی رو معنی میده و هربار که دلتنگ میشم انگار از درون یه چیزی ، یه نیرویی داره به قفسه ی سینه م فشار میاره انگار قلبمو فشار میده ، انگار از درون فشار رو واقعا حس میکنم و حس خفگی میده بهم گاهی۰

نمیدونم همه ی آدما این شکلین یا فقط منم که این شکلیم ولی خب خواستم بگم اصلا حس خوبی نیست ۰ امیدوارم هرچیز و هرکسی که امکان داره روزی دلتنگش بشیم همیشه در دسترسمون باشه :)

خدایا هلپ می

  • ۰۰:۵۰

خدایا بیا و شب هارو از زندگی من حذف کن ۰ شدم شبیه سیندرلا ساعت از دوازده که بگذره عذاب من آغاز میشه و میشم غمگین ترین آدم دنیا و وقتی هم هیچکس نباشه باش حرف بزنم افکار مزخرفمو تخلیه کنم این خودفرسایی شدت میگیره و تا صبح خواب ندارم و بیخود گریه میکنم شرشر اشک میریزم و هرشبم در واقع احیا دارم توی تاریکی و سکوت شب۰۰۰ :/

خدایا بیا و شب ها رو حذف کن من دیگه طاقت ندارم :/

+ چمه من؟؟ :/

+ خدایا حالا شب قدر ازت خواستم راستی راستی شب ها حذف نشه از دنیا :))

+ این مدت دارم تمرین صبر میکنم و چندین پست منتشر نشده دارم انشالله بعد این دوره ی صبر منتشر میکنم۰

+ توی هر جنگی امکان داره پیروز شی جز جنگ با خودت ، که دو سرش باخته۰۰۰

  • ۱۱۲

حال خوب کن

  • ۰۲:۰۶




  • ۱۳۵

غلبه بر ترس ها

  • ۱۶:۴۷

سلام :)

بچه ها خاطرتون هست توی این پست مختصر راجع به هیچهایک واستون صحبت کردم ؟ 

خب خواستم الان یکی از دخترای باحال هیچهایکر که خودم دوستش دارم رو بهتون معرفی کنم که چندتا کار باحال کرده که گفتم شاید دوست داشته باشین شما هم ببینید و این پیج اینستاگرامش هست۰

خب یکی از کارهای باحالش رو اینجا میتونید ببینید۰

راستش از اون جایی که خودم هم بچه بودم به شدت خجالتی بودم و هنوزم درون گرا هستم واسم این حرکتش خیلی جالب بود که بتونه انقدر جسارت به خرج بده تا با ترسی که توی وجودش هست مقابله کنه ۰حتما کپشن زیر پستش رو هم بخونید۰

توی سخنرانی تد گفت اولش قطعا خیلی ترس داشتم که برم وسط جمعیت توی حافظیه این کارو کنم و همون اول که دراز کشیدم روی زمین نگاه های متعجب آدما و پچ پچ هاشون و تپش های قلب من شروع شد که میگفتن چشه این دختره و ۰۰۰ گفت بعد یکی دو دقیقه یه پیرمرد مهربون از بالاسرم رد شد با لبخند گفت خوبی دخترم؟ و همین حرفش کلی بهم آرامش داد ۰ توی دقیقه های آخر هم گفت سربازی که مسئول حافظیه بود اومد و گفت که پاشو منم بهش گفتم من دارم یه چالش رو انجام میدم که دو دقیقه دیگه تموم میشه منم پا میشم و سرباز هم گفت باشه پس دو دقیقه دیگه پاشو و رفت۰

کار دیگه ای که برای مقابله با ترس هاش انجام داد رو اینجا میتونید ببینید۰

توی سخنرانیش راجع به این چالش هم صحبت کرد که اول رفت و همینجوری بدون توضیح از خانم های توی بازار خواست که بغلشون کنه و مسلم بود که خیلی ها قبول نکردن ولی بعدش گفت اول توضیح دادم واسشون که این یه چالش هست و این دفعه واکنش ها عوض شد و خیلی ها محبت به خرج دادن و پذیرفتن۰

حتما فیلم هاش رو ببینید و به این فکر کنیم که ماها چقدر قدرت داریم که با ترس هایی که از بچگی توی وجودمون نهادینه شده و یا حتی بخشی از شخصیتمون شده میتونیم مقابله کنیم و شکستشون بدیم؟!

+ نیلوفر مسلط به زبان انگلیسی هم هست و به تازگی کانالی راه انداخته که علاوه بر آموزش میخواد راهکارهایی که مداومت داشته باشیم توی خوندن زبان رو هم آموزش بده . گفتم که اگر دوست داشتید بتونید استفاده کنید :)

  • ۱۲۶

خواب های بی انتها

  • ۱۱:۵۹

وقتی اوضاع بر وفق مراد نیست ، دیر خوابیدن های شبانه و دیر بیدار شدن های روز ، تنها انتقامیه که میتونم از زندگی بگیرم۰۰۰

دانلود گونه ۲۳

  • ۰۰:۵۲



+ آهنگ رعنا منصور - دویدم و دویدم

+شعر این آهنگ فاخر نیست ولی ریتم آهنگ جوریه که هر بار میشنوم دلم میخواد خیلی بچه طور پاشم با آهنگ بپر بپر کنم :))

+الان مثلا عین خیالم نیست که یه پست طویل نوشتم ولی حواسم نبود پیج جدید باز کردم همش پرید:))

+صدام گرفته بود امروز و باید واسه استادم ویس میفرستادم نمیدونین فرانسه حرف زدن و تلفظ کلی پ و خ و غ از ته حلق و پشت سر هم گفتنشون با صدای گرفته چقدر مسخره میشه :)) مثلا یه کلمه ش این بود : پِخِفِغِ ۰حالا توی جمله چه شود :)))

+من یه ماهه میخوام سه تا پست بنویسم هی امروز فردا میکنم کدومش رو اول بنویسم آخرم هیچ کدومو نمینویسم ۰پست ماجراهای اتوبوس واحد ۳ ، اختراع شود روزی ، پیشنهادطور :/

+دوست دارین از این به بعد آهنگ های فرانسوی که خودم گوش میدم و دوس دارم رو واستون بذارم؟همینجوری بذارم بهتره یا با ترجمه ش بذارم ؟


  • ۱۲۹

لابد دیگه

  • ۰۰:۳۰

چندوقت پیش بود که سر کلاس زیست سلولی با دختری آشنا شدم که سال بالایی بود ولی به همون دلیلی که قبلا گفتم من هم سنش بودم و اون نمیدونست این رو چون سر این کلاس با هم آشنا شده بودیم۰ بعد از کلاس که داشتیم از دانشکده میرفتیم بیرون برگشت بهم گفت تو تک فرزندی؟ گفتم نهه ولی بچه آخرم :دی گفتم چرا اینو پرسیدی؟ با خنده گفت آخه خیلی مامانی هستی آدم حس میکنه تک فرزندی ۰ کلی خندیدم گفتم نه خودم حس نمیکنم :))

چندوقت قبلشم یکی از دوستام که از ترم اول باهم دوستیم سر اینکه مسیر طولانی تر رو انتخاب کردم تا راحت تر باشم گفت وای تو چقد لوسی :/ منم کم نیاوردم صدامو بچه گونه کردم گفتم خب همینه که هست :دی بعد گفت خیلییی لوسی :)))

جالبه بعدش از دوستامم پرسیدم گفتن آره لوسی ولی نه لوس بی مزه و منفی ۰ در صورتی که خودم فکر میکردم ممکنه چون بعضی حرکاتم اسلوموشن و ظریفه یا گاهی با صدای بچه گونه مسخره بازی در میارم اینجور میگن ولی حالا حس میکنم راست میگفتن۰

من بعد تمام این سالها و همه ی سختی ها بازم وقتی مشکلی پیش میاد وقتی به بحران میخورم به معنای واقعی کلمه یهو خودمو رها میکنم ، کولی بازی در میارم ، خودمو به در و دیوار میکوبم ، میگم باید باید باید اونی بشه که من میخوام و مطابق میل منه ، باید همه چی خوب باشه ، همه منو دوست داشته باشن و به خاطر من همه کاری که من میگم رو انجام بدن (همینقدر خودخواه حتی ) ولی یه مدت که میگذره میفهمم دنیا اینجوری نیست. همیشه اونی نمیشه که تو میخوای ، همیشه قرار نیست همه چی طبق میل تو پیش بره و درک این موضوع هربار به شدت واسم سخت و دردناکه و به معنای واقعی کلمه عذابم میده۰۰۰

امیدوارم یه روزی بتونم دیگه با این مسئله کنار بیام و قوی بشم۰۰۰

+وسط حرفامون برگشت گفت لابد واسه گداهای کنار خیابون هم دلت میسوزه و کلی ناراحتشون میشی؟ گفتم آره از کجا فهمیدی؟گفت درد تو همینه که نمیتونی بی تفاوت باشی . نمیتونی آدما واست مهم نباشن . نمیتونی مثل خیلی های دیگه فقط به فکر خودت باشی و بیخیال دنیا و آدماش زندگی کنی و برات مهم نباشه چه بلایی سر بقیه داره میاد۰ همینه که انقدر حالت بده۰۰۰

  • ۲۲۹

تبلیغات تلویزیونی

  • ۱۹:۰۶

۱_ دیدین تبلیغ شیر رامک که یه گاو نر با صدای مردونه میاد میگه این شیر منه؟ :/

یعنی ایرادش چی بود که صدای گاو ماده جاش میذاشتن؟ :/

۲_ تبلیغ ماست لاکتیویا رو دیدین؟ خانم میاد دستش رو میذاره روی شکمش با ناراحتی به مادرش میگه چندوقته نفخ دارم بعد مادرش توصیه میکنه این ماست رو بخور ۰

+ من توی خونه پرسیدم هیشکی حاضر نیست در ازای هر چقدر پول توی تلویزیون بگه نفخ دارم :)))

+ اصلا دست خودم نیست هربار این تبلیغ رو میبینم اصلا نمیتونم جلوی خندم رو بگیرم ۰هی هم پخش میشه :)))



ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan