- پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۹۷
- ۱۳:۲۴
در راستای مسابقه ی وبلاگ یک آشنا گفتم منم خاطرمو بگم :دی
من کلا شخصیت آروم و به ظاهر مظلومی داشتم در دوران تحصیلم و بیشتر تو فکر درس بودم :دی واسه همین خرابکاری هام متعلق به دوران دبستانمه بیشتر۰
دبستان ما یه مدرسه ی خیلی بزرگ بود که غیر از حیاط بزرگش یه حیاط پشتی و یه حیاط داخلی داشت که توش پر از گل و درخت و این چیزا بود و دو طبقه کلاس ها دور این حیاط داخلی بودن۰
خلاصه ما از اول دبستان که باهم شروع به دوست شدن کردیم هی هرسال مثل گوله برفی بهمون اضافه میشد و خرابکاری هامونم بیشتر ۰ ما یه گروه بچه درس خون خودآزار :)) بودیم که بعضی زنگ تفریح ها جمع میشدیم یه گوشه ی حیاط داخلی زیر سایه درخت ها و هرکسی یه داستان جن دار و ترسناک تعریف میکرد و هی ما میگرخیدیم و وحشت زده از هم دور میشدیم اما همچنان به این کارمون ادامه میدادیم :دی
توی حیاط پشتی هم یه انباری طویل بود که پر از آت و آشغال و آهن آلات و این چیزا بود و همین متروکه بودنش ترسناکش میکرد و الکی بچه ها شایعه میکردن توش جن و این چیزا هست و یکی از عوامل گسترش این وحشت خودِ من بودم :))) چندین بار با یکی دیگه از دوستام تا نصفه ی این انباری میرفتیم بعد الکی جیغ میزدیم وحشت زده می دویدیم بیرون که وای یه چیزی تکون خورد و بچه ها جیغ زنان همراه با ما از اونجا فرار میکردن :))))
حالا گذشت تا اینکه من کلاس سوم یا چهارم بودم و دختر معاون مدرسه دوست صمیمیم بود و واسه همین میدونستم چون مامانش منو میشناسه تنبیهی در کار نیست و همه دیوونه بازی هام رو با خیال آسوده اجرایی میکردم :دی
اون زمان من علاقه ی شدیدی به آب بازی داشتم و زمستونا که بارون میومد توی حیاط پشتی مدرسه تا ساق پامون آب جمع میشد و من و چندنفر دیگه از بچه ها میرفتیم با کفش و گاهی با جوراب داخل آب میچرخیدیم ،داخل کفشمون پر از آب میشد ولی کلی لذت میبردیم :/ هربار میرفتم خونه مامانم کلی میگفت نکن بچه مریض میشی ولی گوش من بدهکار نبود۰تا این که بابام گفت حالا که حرف گوش نمیده بذار واسش چکمه بخریم ببره اونجا بپوشه که میره تو آب پاهاش خیس نشه ۰پدر بنده از اون جایی که استقلالی هم بود رفت واسه من یه چکمه پلاستیکی آبی خرید از همونا که دختره توی فیلم چکمه داشت ۰از اینا :)))
منم که اینارو دیدم کلییی ذوق کردم و دور از چشم خانواده با همین چکمه ها رفتم مدرسه :)))حالا شما تصور کن مدرسه ی ما هم بالای شهر بود و همچین حرکتی چقد مسخره بود:)) منم همون روز معلم آورد پای تخته سوال بپرسه و بچه ها که چکمه هامو دیدن که شلوارمم خیلی شیک انداخته بودم رو چکمه هام کلی بهم خندیدن و معلم گفت چرا میخندین خب میخواد پاهاش خیس نشه:/ بعد من تو دلم اخم هم کردم که چقد بی کلاسن میخندن من با این چکمه های خفن اومدم میخوام برم آب بازی کنم ۰در این حد پررو بودم :)) خلاصه زنگ تفریح خورد و من و بچه ها و همون دوستم که دختر معاون بود رفتیم که دیوونه بازی هامون رو عملی کنیم۰اول من رفتم کلی با چکمه ها تو آب چرخیدم و چقد پز دادم و حال کردم که من پاهام خیس نمیشه۰این دوستم ایستاده بود بیرون و التماس میکرد بیا بیرون منم یکم برم با چکمه هات تو آب بچرخم که بالاخره راضی شدم و چکمه هام رو بهش دادم و از قضا در همین لحظات مامانش از راه رسید در حالی که من بیرون از آب پام توی کفش های دوستم بود و دوستم وسط آب تنها با چکمه های من :)))) بنده ی خدا دوستم سریع پرید بیرون از آب و انقدر مامانش دعواش کرد که کم مونده بود گریه ش بگیره و وقتی مامانش رفت با یه بغضی گفت بیا چکمه هات :( منم تو دلم کلی خوشحال بودم که وقتی من توی آب بودم مامانش سر نرسیده بود وگرنه با من دعوا میکرد :))
اینم عکس از اون حیاط داخلی که محل داستان های ما بود و اون جوجه وسطی منم :دی و بقیه هم بخش کوچکی از یاران دبستانی من ۰ البته اینجا کلاس دوم بودیم۰