چه خبرتونه :))

  • ۲۲:۴۱

یک عدد مادر زنگ زده میگه پسرم خوشتیییپپپپ ، پولداررررر ، خوببببب

دقیقا با همین شدت از پسرش تعریف کرده :)))

عزیزم انقدر پسرت خوبه نجه گلوش :| والا۰۰۰

اون یکی خانوم زنگ زده میگه پسره چشم سبززززز، پولدارررر، خوبببب

واکنش من :|

واقعا هنوزم با این چیزا دخترا گول میخورن دهنشون آب میوفته به به چه پسری؟ :|

ولم کنید توروخدا ۰ اصلا اولا که پسر نباید خوشگل باشه :دی

دوما این حرفا یعنی هیچ کدوم شناختی نسبت به من ندارن۰ وقتی اینجوری حرف میزنن حس میکنم منو دراز گوش فرض کردن:|

سوما کسی که تو این اوضاع میره خواستگاری به نظرم یا زیادی پولداره یا مشکل روانی داره :| که به نظر من بیشتر گزینه ی دو ۰

  • ۱۳۴

مذاب

  • ۲۱:۵۷

همیشه اینجور وقتا دستام یخ میکنن و سرم داغ میشه۰ انگار مذاب ریخته باشن توی سرم ۰سرم توی بالاترین حرارت و سنگین ترین حالت ممکن روی بدنم سنگینی میکنه ۰چشام میسوزن و باد پنکه حس عجیبی توی چشمام میاره۰۰۰

به حرفاش فکر میکنم۰ به اینده ی تلخی که واسم پیش بینی کرد۰ به تمام زهرهایی که ریخت به اسم دلسوزی و من در جواب از شدت عصبانیت سرش جیغ زدم و هنوز گلوم حس عجیبی داره۰

میدونی بعضی وقتا نیاز نیست کسی رو بزنی تا له شه تا دردش بیاد ۰کافیه دست بذاری روی نقطه ضعفاش۰ دست بذاری روی ترس هایی که پس ذهنش هست و همیشه سعی کرده نادیدشون بگیره۰ گاهی حواسمون نیست با حرفامون یه زخم قدیمی رو باز میکنیم و طرف مقابل رو شکنجه میدیدم در حالی که فکر میکنیم حرف خاصی نزدیم۰

ماها انتخاب نمیکنیم کجا و چطور و چه زمان و ۰۰۰ به دنیا بیایم و این عادلانه نیست۰

من توی زندگیم هر اتفاقی که افتاد تهش به احمقانه ترین حالت ممکن پا شدم و خندیدم حتی توی بدترین شرایط باز سعی کردم خوب باشم درحالی که از درون داغون بودم و تهش این میشه فکر میکنن چون نمود بیرونی نداری پس مشکلی هم نداری۰

  • ۱۰۲

کاش۰۰۰

  • ۰۰:۵۹

سرچ کردم چاه حضرت علی۰۰۰

کاش منم یه چاه داشتم که باهاش درد و دل کنم ۰ همه چیزو که نمیشه به آدما گفت۰۰۰

خدایا مثل همیشه خودت هوامو داشته باش۰۰۰

  • ۹۴

دانلود گونه ۳۳

  • ۱۳:۲۹



+ سیب - سیمین غانم

دنیا خیلی جای عجیبیه

  • ۲۰:۵۰

امروز که بعد چندماه رفته بودیم مزار پدرجان واسه سالگرد دیگه گریه م نمیومد۰ دیگه به نبودش توی زندگیم انگار عادت کردم ۰ همش فکر میکردم چی دارم که بهش بگم و بعد از ۶ سال فقط بهش گفتم بابا دیگه راحت شدی از اون همه رنج ، دنیا و زندگی کردن توش خیلی سخت شده اما دیگه الان تو راحتی۰ واسه ماهم دعا کن۰۰۰

دیدن اون همه سنگ که خیلی هاشون دیگه سالهاس کسی سراغشون نمیاد عجیبه ۰ فکر کردن به اینکه فقط غم نبودن عزیز رو من نمیچشم و این از قوانین دنیاست ۰ قانون دنیاست که توی بچگی بابا منو ببره روی مزار پدرش و بگه این پدرمه پدربزرگی که هیچ وقت ندیدی و من یه روزی بچمو ببرم مزار پدرم و بگم این همون پدربزرگیه که هیچ وقت ندیدی و طعم داشتنش رو نخواهی چشید شبیه من۰۰۰

همه ی اون سنگ ها ، یعنی تمام افراد هم یه روزی به دنیا اومدن و پدر مادرشون از وجودشون خوشحال شدن، بزرگ شدنشون رو دیدن، ازدواجشون و ۰۰۰ اگر حساب کنیم که بیشترشون این مراحل رو رد کرده باشن۰۰۰ بین اینا یه کسایی با عشق توی قلبشون مردن، اینا هم اضطراب روزمره داشتن، اینا هم نگران زندگی و ظاهرشون بودن و ۰۰۰ تا یه زمان که تق یهو وقتشون تموم شده۰۰۰

دنیا همین شکلیه ۰ شبیه یه بازی ۰۰۰

اگه حواسمون بود همیشه، شاید انقدر گاهی بد نمی شدیم۰۰۰

  • ۱۱۱

چه میشه کرد۰۰۰

  • ۰۰:۴۸

من کلا هرجا که باشم هی ایده به ذهنم میرسه که چجور بهتر میشه اون فضا و مکان و چه طور اگر بود قشنگ تر میشد ۰ 

ولی چیزی که توی این سالها فهمیدم اینه که نهایت بتونم واسه خودم اجراش کنم و در ابعاد بزرگ صدام به جایی نمیرسه و این خیلی وقتا سرخورده م میکنه۰۰۰

مثلا بیش از ۴ساله که ایستگاه اتوبوس جابه جا شده ولی هیچ کس حاضر نیست بیاد اینو بیاره این سمت خیابون و مردم تو ظل آفتاب مجبور نباشن گاهی بیش از نیم ساعت وایسن ۰۰۰

مثلا کلی از سیستم های شهری که میبینم و میدونم چه طور اگر بود بهتر بود ولی خب۰۰۰

حتی سیستم پیشنهادیم واسه کتابخونه های دانشگاه که میدونم کسی گوش نخواهد داد۰۰۰

حتی سیستم های که میشه واسه اتاق های انتظار مطب پزشک ها پیاده کرد تا انقدر عذاب آور نباشه چندساعت معطلی۰۰۰

من حتی واسه اتاق خودم کلی ایده دارم ولی خب چندساله نمیتونم عملیشون کنم که اصلی ترین دلیلش بحث مالیه و یه سری اولویت های دیگه۰۰۰

میدونی اینکه هی تو ذهنت این افکار بگذره، اینکه هرجا بری هی دلت بخواد بهتر بشه، اینکه بدونی میشه و کسی اهمیت نمیده، هم خوبه از لحاظی و هم بد واسه قسمت عملی نشدنش۰۰۰

نمیدونم چی بگم۰ کاش یه روزی صدامون شنیده بشه۰۰۰

+دوستانی که واسه پست های چندروز اخیر کامنت گذاشتن و من پست هارو پاک کردم واقعا شرمندم۰ به این حرکت من میگن اختلال وسواس فکری :|

  • ۱۶۴

خوانش پست

  • ۰۰:۲۴




+ پست خیلی دور رو خوندم و چند روز پیش توی کانال گذاشتم ولی الان فرصت شد که اینجا هم بذارمش۰

+ میدونم صدا قشنگ نیستم، بر من خرده مگیرید :دی

کانال تلگرام

  • ۱۷:۰۹

سلام

 توی پست قبل بچه ها لطف داشتن واسه کانال استقبال کردن منم کانالو ساختم و دارم ریز ریز چیزایی که دارم رو آماده میکنم که بذارم واستون ۰ امیدوارم که یه جای حال خوب کنی بشه :)

اینم آدرسش اینجا 

Boobakjan@

  • ۱۲۵

نظر شما چیه؟

  • ۱۸:۲۱

خب راستش من چند روزه دارم به یک ایده فکر میکنم که نمیدونم انجامش بدم یا نه ۰ کاملا بستگی به نظر شما داره که دلتون میخواد یا نمیخواد یا اصلا چند نفر حوصله ش رو دارن و۰۰۰

من یه سری متن های کوتاه دارم در حد چند جمله که اندازه ی پست گذاشتن نیستن چون اگه بخوام همچین کنم باید روزی چندبار پست بذارم یا کلی آهنگ قشنگامو دوست دارم واستون بذارم ولی انقد پروسه ی پیدا کردن آهنگو آپلود و پست کردنش طول میکشه وسط راه پشیمون میشم یا یه فیلم های کوتاه یا پادکست های قشنگی رو دوست دارم بذارم ولی بازم نمیشه ۰ الانم داشتم فکر میکردم درسته صدا قشنگ نیستم ولی شاید بتونم از این به بعد بعضی پست ها یا همه پست هایی که می نویسم وبلاگ رو ویسش رو کانال بذارم و ۰۰۰

حالا با همه این تفاسیر بگید ببینم نظر شما چیه و چه کسایی دوست دارن باشن چون از اونجایی که بنده لوس تشریف دارم اگه تعداد خیلی کم باشه رغبت نمیکنم و حالم گرفته میشه :| 

  • ۲۵۰

ما اهالی جنوب هستیم۰۰۰

  • ۱۸:۳۹

همیشه برایم عجیب بود که میگفتند پاییز فصل جدایی ها و فراق یار است۰ فصل زرد و نارنجی شدن و ریختن برگ های پاییزی۰۰۰

از وقتی که یادم می آمد، درختان خیابان های این شهر بیشترشان شمشاد، مورد، اکالیپتوس و نخل بودند ۰ زرد شدن برگ درختان و خش خش برگ های پاییزی در زیر پای عابران در کار نبود ۰ گیاهانِ ضعیف تر در تابستان از شدت آفتاب می سوختند ، خشک می شدند و می مردند ۰ بارها و بارها تصویر مردن گل ها و گیاهان باغچه به وقت آفتاب سوزان و بی رحم تابستان را دیده بودم و این یکی از دلایلی بود که تابستان های سوزان این شهر را دوست نداشته باشم ۰ تابستان هایی که همچون غولِ داغ و سوزانِ بی رحمی بیرون از در خانه منتظر بود تا مارا بسوزاند و ما هم ماه ها از ترسش در اتاق های خانه زیر کولرها پناه میگرفتیم و جز در مواقع نیاز از خانه خارج نمی شدیم۰ یادم هست در کودکیم روزهایی که فقط یک کولر گازیمان قدرت خنک کردن در برابر این گرما را داشت و ما همگی در یک اتاق میخوابیدیم تا خنک بمانیم ۰۰۰

تابستان های زیادی از عمرم را به خاطر گرمای بی حد این شهر از دست دادم ۰ راستش می شد بیرون بروم شبیه سالهایی که به عشق زبان انگلیسی خواندن تمام گرما و خیس شدن لباس هایم را تحمل میکردم ولی دیگر جسمم توان مقابله با این گرما را ندارد ۰۰۰ یا من ضعیف تر شده ام یا این گرما شدیدتر و شاید هم هر دو ۰۰۰ چندباری که در تابستان های داغ چند ساعتی بیرون رفتم و حالم بد شد به من فهماند که جسم من دیگر توانش را ندارد۰۰۰

من همیشه آمدن پاییز را دوست دارم چون نوید روزهای خنک را میدهد ۰ روزهایی که باران های تند می بارد و درخت ها و گل هایمان جان دوباره میگیرند ۰ روزهایی که میشود ما هم لباس های گرم و بافتمان را از کمدها بیرون بیاوریم و تصور کنیم که در یک شهر سردسیر زندگی میکنیم و شاید روزی بالاخره برای بار اول شاهد بارش برف و سفید پوش شدن شهرمان باشیم۰۰۰ 

من هوایِ بهاریِ پاییز شهرمان را دوست دارم وقتی خنکای نسیم به صورتم میخورد و امید دارم که به زودی باران ها از راه می رسند و باریدن را از سر می گیرند ۰۰۰

ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan