حامی

  • ۱۴:۳۸




شاید شما این ویدیو رو دیده باشید ولی من با دیدنش دنیایی از خاطره واسم زنده شد۰۰۰

وقتی به صدای حامی پدرش گوش میدم و اون چهارباری که دختر برمیگرده و به باباش نگاه میکنه و اخر جسارت رو از پدرش میگیره و کارش رو انجام میده۰۰۰

 چندین بار نگاهش کردم و لبخند شدم۰۰۰

یاد تمام دفعاتی افتادم که منِ خجالتی رو از بچگی بابا همینقدر حامی بود واسم که تو میتونی ، انجامش بده و من تعلل میکردم و آخر سر بهم جرئت میداد تا انجامش بدم و بهم ایمان داشت۰۰۰

یاد تمام دفعاتی که حتی بعد از نبودش وقتی میخواستم کاری رو انجام بدم و میترسیدم ، صداشو میشنیدم که میگفت نترس ، من تورو یه دختر قوی بار آوردم و همین حرف ، قوت قلبم بود که توی این دنیا پیش برم و نترسم ۰۰۰

اگه بابا شدید همینقدر حامی باشید :)

  • ۱۱۲

انقدر عشق موسیقی؟

  • ۱۶:۴۹

از بعد از اتمام امتحان ها چنان همش دارم انواع و اقسام موسیقی با زبان های مختلف گوش میدم که دارم خودمو خفه میکنم با موسیقی که یکی از عشق های زندگیمه :دی

+ یقینا اگه یه نفر منِ ۹ساله که هی میگفت منو ببرید کلاس موسیقی ، آدم حساب میکرد الان موزیسین خوبی میشدم :|

+ من وقتایی هم که نمیتونم روی درس تمرکز کنم موسیقی گوش میدم تا بتونم تمرکز کنم چون اصولا تمرکز روی یه کار واحد برام سخته و خیلی وقتا دارم در حین انجام کارام آهنگ گوش میدم ۰ حالا ایام امتحانات ، توی تاکسی سرویس که مینشستم تا برم سر جلسه امتحان ، دقیقا دوباری که به شدت استرس داشتم و دیرم شده بود و ترافیک بود و امتحان سخت داشتم ، راننده ها به خیالشون لج میکردن و با جزوه ورق زدن من هی صدای آهنگ رو زیاد میکردن ۰ خب انتظار دارین من تو این لحظه عصبانی شم؟ نخیر اتفاقا ذوق میکردم که دارن آهنگای قشنگی میذارن که استرس از یادم میره و تمرکزم فقط روی مرور جزوه و آهنگ محدود میشه :))


  • ۱۳۳

سه کلمه برای وصف

  • ۲۳:۲۸

اگه یه روز بهم بگن خودتو توی سه کلمه وصف کن میگم که۰۰۰

مهربونی ، صبر ، امید

این آخری ، امیدو میگم ، چند ماه بهش فکر کردم تا پیداش کنم که ویژگی سومم چیه۰۰۰

میدونی آخه همه منو به مهربونی میشناسن ، صبرم که خودم تو زندگی فهمیدم چقدر میتونم صبور باشم اما امید واسم واضح نبود ۰ نمیدونستم ویژگی سومم دقیقا چیه اما میدونستم هرچی که هست اون دوتای قبلی رو هم کامل میکنه۰۰۰

ویژگی سومم امیدواریه ، من حتی یه سال هایی هرشب به امید معجزه ی خدا خوابیدم و ناامید نشدم تا روزی که دکتر توی چشمام نگاه کرد و گفت معجزه شده ۰۰۰

مثل تمام اتفاق های تلخی که فکر میکردم دیگه هیچ امیدی نیست ، دیگه هیچ روزنه ی نور و راه نجاتی نیست اما درست همون لحظه ها ته دلم امید داشتم ۰۰۰

رو میکردم به آسمون و به ماه خیره میشدم یا شبا وقتی رو به قبله ش دراز میکشیدم و اشک میریختم ، باهاش حرف میزدم که تو که منو میبینی ، صدامو میشنوی پس نجاتم بده ، دستمو بگیر . تو که خوب میدونی چقدر میترسم ، تو که میدونی جز تو پناهی ندارم ، پس نجاتم بده۰۰۰

هربار صبر کردم و فهمیدم تمام مدت هوامو داشته ۰ درست همون شبایی که توی تنهایی شب ها بی صدا اشک میریختم هربار داشته نگام میکرده و هربار یه جور به دادم رسید۰۰۰

هر کی ندونه من که خوب میدونم همین زنده بودنم ، همین که سرپا باشم و بتونم به زندگیم ادامه بدم ، همین که بتونم بدون درد زندگی کنم و ۰۰۰ همشو مدیون خدام۰۰۰

 حالا هرچقدر بیان بگن از بدی های دنیا و۰۰۰ ولی هیچ وقت کسی نمیتونه بفهمه چه عشقی داره وقتی بفهمی خالقت هواتو داره حتی وقتی بنده ی خوبی نبودی۰۰۰


 بهنام صفوی - خدا

بگذر۰۰۰

  • ۲۱:۲۱

رها کن خودتو از بند عادت۰۰۰

نذار چیزی تو رو پابند و اسیر خودش کنه۰۰۰

رها باش و رد شو ، بگذر ، بذار آروم شه این دل۰۰۰

فاتحانِ پیش از این۰۰۰

  • ۱۹:۲۶

من دیر رسیده بودم۰۰۰

وقتی به آن سرزمین رسیدم به سختی میشد فهمید این همان سرزمین است ۰۰۰

همچون جنگ جهانی دوم گویی لشکر متفقین سرزمین را فتح کرده بودند ۰ تمام شهرها پر از آثارشان بود ۰ پر از آثار جنگ و ویرانی ۰ دیگر از شهرهای سرسبز و آرام پیش از جنگ خبری نبود۰۰۰

دیدن هر اثر از آن فاتحان ، همچون خنجری زهرآگین درون قلبم فرو مینشست۰۰۰ شهر حالا خالی از سکنه بود و جز هیاهوی باد صدایی شنیده نمیشد ۰ هنوز در بالای شهرها آثار دود را میشد دید۰۰۰

آنجا سرزمین مادری من نبود اما با تمام شهرها و کوچه هایش زندگی کرده بودم ۰

چه میشد کرد جز سوگواری برای سرزمینی که دیگر در آتش سوخته بود و به حالت قبل باز نمیگشت ۰۰۰

هنوز نمیدانم دیر رسیدنم بهتر از هرگز نرسیدن بود یا۰۰۰

من دیر رسیده بودم۰۰۰

چگونه صدا میکنی مرا؟

  • ۱۵:۵۷

من آدما واسم چند دسته میشن توی این مورد :دی

ادمایی که" ه " وسط اسمم رو تلفظ میکنن کامل اسممو میگن مهسا

دسته ی دوم اونایی که تلفظ نمیکنن و بهم میگن مسا

خب مسلمه وقتی آدمای دسته ی اول اسممو میگن من ذوق میکنم که واسه صدا کردنم وقت میذارن ۰ ربطی شاید نداره ولی دوس دارم :))

مامانبزرگم بهم میگه مساب :|

عمه م هم میگه مستا :|  عمه جان یه باره بهم بگو مست دیگه چه کاریه ، والا :))

  • ۱۱۲

عجیب بودم واسم۰۰۰

  • ۲۲:۰۶

سوم دبیرستان بودم ۰ یه روز سر کلاس درس وقتی دور هم با بچه ها نشسته بودیم و حرف میزدیم یکی از بچه ها حرفش درومد گفت وای من بابام انقدر عاشق مامانمه ۰ کلی تلاش کرده تا مامانمو بهش بدن و الانم همش قربون صدقه ی مامانم میره ، خیلی دوسش داره۰۰۰ وقتی اینارو میگفت چهره ش پر از محبت و ذوق و حس خوب بود۰۰۰

اون لحظه شاید واسه بار اول بود میفهمیدم که مامان باباها هم میتونن همو دوست داشته باشن و قربون صدقه ی هم برن ۰ برام خیلی عجیب بود و سخت بود باورش ۰ یکی دو هفته بعد موقع جلسه اولیا مربیان وقتی باباشو دیدم هی نگاهش میکردم ببینم یه بابای عاشق چه شکلیه ۰ باباش معمولی بود ۰ مثل بیشتر باباها سیبیل داشت ۰ یه بابای عاشق که شبیه مردای عاشق توی قصه ها نبود۰۰۰ 

  • ۱۵۲

بوسه ی شیرین۰۰۰

  • ۰۲:۱۹

کارم به داداش کوچیکه بند بود و تعلل میکرد ۰ اکثر اوقات وقتی چیزی ازش بخوای به راحتی انجام نمیده و دست دست میکنه ۰ عصبانی بودم ، دلخور بودم چون جز اون کسی رو نداشتم برام انجام بده و اونم داشت واسم ناز میکرد ۰ رفتم توی اتاق درو بستم اما آروم نگرفتم خواستم برم توی حیاط ولی قبلش با ناراحتی و عصبانیت به مامان گفتم فقط خواستم ببینی بچه هات فقط به فکر خودشونن ، فقط خودشونو میبینن ۰ دلم پر بود و این حرف ها رو در حالی میزدم که میدونستم اکثر مواقع اینطور نیست۰۰۰

درو محکم بستم و رفتم توی حیاط ۰ وقتی برگشتم مامان گفت بیا بریم ۰ لب و لوچمو آویزون کردم و گفتم مطمئنی میاد؟ الکی سر کارم نمیذاره؟ 

داداش کوچیکه از اون خنده های شیطنت بارش که وقتایی که سر به سرم میذاره و اذیتم میکنه از سر شیطنت ، تحویلم داد و گفت باشه بریم ۰ نتونستم جلوی نیشخندم از خوشحالی رو بگیرم ۰ داداش کوچیکه مچ دستمو گرفت ، چون روش نمیشد دستمو بگیره ۰ منو نشوند کنار مامان و به مامان گفت ببوسش ، چون خودش روش نمیشد منو ببوسه ۰ مامانم روش نمیشد منو ببوسه و خندید گفت خودت چرا نمیبوسیش روت نمیشه؟ منم سرمو انداختم پایینو در حالی که هنوز مچ دستم محکم توی دست داداش کوچیکه بود لب و لوچمو آویزون کردم و گفتم هیشکی دوسم نداره ۰۰۰ همیشه وقتی میخواستم بهم بگن که دوسم دارن از این ترفند استفاده میکردم چون تنها راهی که میتونستم از خانواده ای که از محبت کردن به همدیگه خجالت میکشن ، بشنوم که براشون مهمم همین بود و همیشه شنیدنش برام لذت بخش بود ۰ این بارم ترفندم جواب داد و مامان سرمو بوسید گفت اگه واسمون مهم نبودی که این همه واست تلاش نمیکردیم ۰ میدونستم دوسم دارن ، میدونستم براشون مهمم اما فقط همین چنتا کلمه ، همون بوسه ی آمیخته با خجالت کافی بود تا بخوام از شدت ذوق و خوشحالی گریه کنم که خدا همچین فرشته هایی رو تو زندگیم گذاشته ولی گریه نکردم و به جاش نیشم تا بناگوش باز شد و آماده شدم که بریم ۰۰۰

 حالا دیگه از عصبانیت و ناراحتی چند دقیقه قبلش خبری نبود۰۰۰۰

+ همیشه وقتی میبینم خانواده ها انقدر راحت به هم محبت میکنن حسودیم میشه ۰ من خیلی وقتا دلم میخواست انقدر مارو انقدر خجالتی بار نمیاوردن که من الان خیلی راحت بتونم به دوستام محبتمو نشون بدم ولی از خانوادم خجالت بکشم ۰ این اصلا خوب نیست۰۰۰ من هنوزم حسرت بغل کردن و بوسیدن بابارو به دوش میکشم۰۰۰

  • ۱۰۶

شاد شیم ۱

  • ۲۳:۳۸

خب به مناسبت پایان یافتن ایام الله امتحانات میخوام یه بخش جدید به وبلاگم اضافه کنم به اسم شاد شیم :دی

هربار توی این پست یه آهنگ باحال سخیف :)) میذارم که نتونید روی پا بند شید :)))

خب برای شروع از آقا سندی ، آقای بندر آهنگ میذارم :دی

این آهنگ رو من خیلی دوست دارم چون واسه عروسی داداشم هم ما با این آهنگ دنبال ماشین عروس میرفتیم و نگم چقدر حس خوب داره واسم این آهنگ :)


+ سندی - عروسی بندری

چه حالیم۰۰۰

  • ۰۱:۵۵

ببین من چه حالیم که اول چاووشی پلی میکنم میخونه ؛ اما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش ۰ آهنگ بعد گوش میدم ؛ صبوریم کمه بی قراریم زیاده ۰۰۰

بعد میرم ابی گوش میدم ؛ گریه نکن ای شب زده ، ای شب نشین گریه نکن ، گریه نکن خاتون غم گریز من۰۰۰

بعدش سیاوش قمیشی میخونه گریه کن ، گریه قشنگه ، گریه سهم دل تنگه۰۰۰

+ و قسم به وقت هایی که از شدت بغض و اشک ، چونه ت میلرزه۰۰۰

+ تهش ابی پیروز میدان شد :دی

  • ۱۲۲
ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan