شرح ماوقع ۰۰۰

  • ۰۱:۳۱

قضیه از این قراره که یهو از آسمون دوتا خواستگار جدی پیدا شد واسه من که منو نمیشناختن و فقط خانوادمو میشناختن و میخواستن خیلی سنتی چندتا خانوم پاشن بیان نگام کنن با دقت !!! بعد اگه باب میلشون بودم برن با شازده پسرشون بیان :|

نگم چقدر اون مدت حالم بد بود و چقدر سخت بود به خانوادم بگم آقا جان این شیوه ی منسوخ مال عهد قجره و این اصولا با منی که به شدت احساسیم جور در نمیاد برم زن یکی شم که دوسش ندارم :|

خدا نصیب گرگ بیابون نکنه که بخواد یه تنه کل رسوم غلط و خشونت علیه زنان رو تو خانواده تغییر بده ۰ نتیجه ی تلاش هام این شد از این به بعد حداقل چندتا زن نیان اول نگام کنن و هرکی خواست بیاد همون اول با شازده پسرش بیاد خونمون :|

خلاصه تو این کشمکش ها و شروط من این دوتا خواستگار به لطف خدا ریجکت شدن :)) و امیدوارم دیگه کسی دلش نخواد بیاد خواستگاری من قبل از دیدن و شناختن من :|

تو اون روزها حس کسی رو داشتم که روزهای آخر عمرشه و میگه من که هنوز این خوشی های مجردیمو انجام ندادم :))

+ بچه ها من از همون ایام امتحانات گفتم وب گردی نکنم ، هی ستاره های روشن زیاد شد ، زیاد شد که الان رسیده به ۹۰ و واقعا آرزو دارم بتونم بیام وبلاگ هاتون به زودی و همه ی ستاره ها رو خاموش کنم ۰ پوزش من رو پذیرا باشید :دی

  • ۱۴۸

باید یکی باشه ۲

  • ۰۳:۲۶

میدونی ؟ بالاخره باید یکی باشه که اندازه ی من دیوونه باشه ۰

یکی که پایه باشه واسه دیوونه بازیام و خنده های از سر مسخره بازیم ، از جنس همون خنده های سر کلاسِ درس که هر چیزی میتونست دلیل خندمون باشه حتی یه باکتری ساده۰۰۰

یکی که قبل از اینکه دلش بخواد زنش باشم ، منو به عنوان رفیقش ببینه ۰

یکی که جلوش خودم باشم و نخوام نقش یه همسر باوقار و خانم !!! رو بازی کنم و توی نقشم فرو برم۰۰۰ باید بدونه من اگه روزی خودم نباشم دیگه روحم میمیره۰۰۰

باید بدونه من از همون نوجوونی وقتی واسه بار اول توی حدود ۱۴سالگی رفتم پارک دانشجو و ساختمون تئاتر شهر رو دیدم چقدر دلم میخواست واسه یه بارم که شده برم و تئاتر بازیگرای محبوبم رو ببینم ۰۰۰ که بعد از اون سال ، هربار که از پنجره ی هتل به بیرون خیره میشدم اولین چیزی که چشممو میگرفت تابلوی تئاتر روبروی هتل بود ۰۰۰

یکی که بدونه وقتی از کنار علوم پزشکی دانشگاه تهران رد میشدم و گالری نقاشی رو دیدم چقدر دلم پر میکشید که برم داخل ، از میون اون گل و سبزه ها رد شم و گالری رو ببینم و محو شم تو اون فضا۰۰۰

یکی که بدونه من یکی از لذت های زندگی واسم دیدن فیلم توی سینماس ۰۰۰

یکی که پایه باشه واسه دوتایی دیدن فیلم و سریالای خارجی وقتی روی کاناپه جلوی تلویزیون لم دادیم یا جلوی تلویزیون دراز کشیدیم و از سرما پتو رو تا خرخره بالا کشیدیم۰۰۰

باید یکی باشه که بدونه چقدر کنسرت رفتن واسم جذابه و بتونه هربار با گرفتن بلیط کنسرت خواننده ی محبوبم سورپرایزم کنه۰۰۰

یکی که بدونه وقتی اول بار ، پارک لاله و پارک ساعی تهران و اون حجم سرسبزی و درختایی که توی شهر خودمون رشد نمیکنن رو دیدم چقدر مجذوب اون فضاهای قشنگ شدم و چقدر دیدن بیدمجنون کنار درخت کاج وقتی کلاغا قار قار میکنن و گربه های تپل خوشرنگ بین چمن ها میچرخن و هوا یه نموره سرده واسم جذابه که دست هام رو ببرم تو جیبم و پا بکوبم روی برگای خشک و نارنجی قهوه ای که اون قدر قشنگ روی زمین جمع شدن و هربار کلی ذوق کنم و بخندم از صدای خرد شدن برگای خشک زیر پام و برام مهم نباشه به خاطر این حرکتم هی توی پیاده روهای ولیعصر جهت عوض کنم و نگاه عجیب آدمارو متوجه نشم۰۰۰

یکی که از میدون ولیعصر دستشو بگیرم و بتونم گولش بزنم که پارک لاله نزدیکه و تا بلوار کشاورز پیاده ببرمش ۰۰۰

یکی که بدونه من چقدر کتاب خوندن رو دوس دارم و چقدر کتابام واسم عزیزن۰۰۰

یکی که بدونه من یه وقتایی دلم میخواد توی سکوت و تنهایی و تاریکی ، توی اتاق تنها باشم و چندساعت توی خودم غرق شم و اینجوری آرامش بگیرم۰۰۰

باید یکی باشه که وقتی یه روز ، مثل امشب ، میزنم زیر گریه و به هق هق میوفتم ازم دلیل نخواد ۰ فقط شونه شه واسه گریه هام۰۰۰ که اگه مقاومت کردم و گفتم ولم کن ، بدونه یعنی ولم نکن ، تنهام نذار ، الان بیشتر از همیشه بهت نیاز دارم و سفت بغلم کن۰۰۰

کاش میشد فهمید۰۰۰

  • ۱۷:۴۶

کاش میشد فهمید کدوم راه درست تره یا اصلا حقیقت کدومه ؟ کدوم مسیر بهتره ؟ کدوم تفکر ، کدوم مسیر ، کدوم تصمیم و ۰۰۰ کدومش بهتره ؟؟؟

کاش یه جوری میشد فهمید۰۰۰

  • ۱۴۷

پاشو بریم۰۰۰

  • ۱۴:۴۴

بیا حالا که زورمون به دنیا نمیرسه ، حالا که کسی به دادمون نمیرسه ، بریم بالای یه کوه بلند و فریاد بزنیم ، جیغ بزنیم تا دیگه نفس کم بیاریم۰۰۰

پاشو بریم ، پاشو۰۰۰

  • ۱۴۱

دانلودگونه ۲۸

  • ۰۰:۲۳



+ ابی - درخت

+ میشه باهاش فریاد زد که با تموم شدن آهنگ به نفس نفس بیفتی۰۰۰

البته واسه من فریادهای بی صدا۰۰۰

  • ۹۸

اگر خدا بخواهد۰۰۰

  • ۰۴:۳۸

میدونی شاید هیچ کس اندازه ی من لحظه آخری تو برجکش نخورده باشه که قشنگ با پوست و استخونش درک کنه چطور ممکنه تو خیالت بابت همه چیز راحت باشه و فکر کنی همه چیز روی رواله و فقط توی چندثانیه یهو همه چیز به هم بریزه ۰ که نشه اونی که فکرش رو میکردی و واسش برنامه ریخته بودی۰۰۰

بچه تر که بودم وقتی میگفتن انشالله فکر میکردم اینو میگن که بگن خدا کمک میکنه که بشه ولی بزرگتر که شدم و فهمیدم انشالله یعنی اگر خدا بخواد فهمیدم نخیر ۰۰۰ اگر اومده توی جمله و یعنی ممکنه خدا نخواد۰ پس این همه اطمینان توی گفتن انشالله چی بود؟ از اون روز به بعد هر بار گفتم انشالله ته دلم لرزیده که ببین خودتم داری میگی اگر بخواد ، اگه نخواست غصه نخوریا همیشه احتمال بده که نخواد و نشه۰

حالا از اون زمان به بعد من به هیچ چیز نمیتونم صد در صد مطمئن باشم ۰۰۰ 

یه وقتا حسودیم میشه به اونایی که انقدر با اطمینان میان از آینده میگن و میگن فلان زمان میخوان فلان کارو انجام بدن۰۰۰

حالا میتونی بفهمی هرکی که میاد و میگه بگو چندسال دیگه کجایی و چیکار میکنی چقدر باهاش حس دوری میکنم؟ چقدر حس میکنم غریبم باهاش؟

من اون اطمینان رو ندارم چون همیشه ممکنه نخواد و نشه ۰ هیچ وقت صد در صد به چیزی ، اتفاقی و ۰۰۰ مطمئن نمیتونم باشم دیگه ۰۰۰

تو خواب۰۰۰

  • ۰۲:۲۶




علیرضا آریان فر - خواب

لانگ شات همیشه جوابه

  • ۱۳:۴۸

یه وقتا هست که توی بعضی رابطه ها انقدر که زوم این ( zoom in) کردی توی طرف مقابلت که هر فنی هم روت پیاده کنه به خیالت از خوبی و نیکی اون طرف بوده۰۰۰

بذار واست مثال واضح بزنم ۰ فرض کن انقدر به طرف مقابلت نزدیک ایستادی که نمای دیدت مثلا دماغ طرف مقابلته بعد تو همین حالت یهو با زانو میکوبه تو شکمت ، دردت میاد ۰ بعد با خودت میگی چرا منو زد؟ دردم اومد که ۰ بعد میگی نه بابا بیچاره خواسته تکون بخوره یهویی زانوش خورده به من منظوری نداشته که ۰ به این خوبی ، به این نایسی ۰ اصلا امکان نداره منظور بدی داشته باشه ۰ توی همین فکرایی که یهو با آرنج میزنه تو پهلوت ۰ اینبار واقعا دردت میاد ۰ یه نگا به پهلوت میکنی میبینی ای دل غافل پهلوت کبود و خون مرده شده ۰ از درد به خودت میپیچی ۰ یکم فکر میکنی باز میگی نه بیچاره احتمالا اینبارم تکون خواسته بخوره زیادی نزدیک بودم۰۰۰اینجا یکم فاصله میگیری چون یه ترسی هم تو دلت رفته که این تکوناش درد داره واست ۰ به همین ترتیب هی میکوبه ، هی تو شک میکنی ۰ تا اینکه تو به یه زاویه ی لانگ شات (long shot) از خودت و اون شخص میرسی....

آها اینجاش مهمه ۰۰۰ تو این زاویه میای نگاه کنی که۰۰۰۰ شاخ در میاری ۰ میبینی ای دل غافل ، چقدر تباه بودی این مدت ۰ این داشته از قصد میکوبیده و تو هی گفتی نه بابا مگه ممکنه ، مگه امکان داره؟ آدما خوبن ، نایسن ولی هیچ یادت نیست که همونا هم که کلی جنایت تو بشریت کردن و قتل و کوره ی آدم سوزی و ۰۰۰ اونا هم یه روز طفل معصومی بودن و گوگولی بودن و یکی مثل همه ۰ میفهمی میخوام چی بگم؟ اگه الان فهمیدی که ۵ هیچ جلویی تو زندگی و از این به بعد میری از همه ی رابطه هات یه لانگ شات میگیری ببینی اوضاع چطوره اگرم نه که احتمال کبودیت و زخم های آتی زیاده۰۰۰

الخیر فی ما وقع ۰ اینم یادم نیست کجا خوندم گفتم که گفته باشم ۰

  • ۱۵۲

چی عوض شد توی ما؟

  • ۱۰:۱۱

نمیدونم چی شد که یاد اینا افتادم۰۰۰

من سه سال راهنمایی توی یکی از بهترین مدارس شهر درس میخوندم و شاگرد اول بودم ۰ عضو فرزانگان و نماینده و مسئول یه سری کارا بودم ولی هممون مجبور بودیم یه هدبند سیاه ضخیم بزنیم که مارو توی زشت ترین حالت خودش جلوه میداد ۰ ماهایی که توی نوجوونی به شدت قیافمون واسمون مهم بود شبیه شکنجه بود ۰ یه سری از بچه ها ریزش مو گرفته بودن ، سردرد میگرفتیم گاهی ۰ از قیافه ی خودمون با هدبندای زشت بدمون میومد ، همیشه استرس داشتیم نکنه یادم بره هدبندو ببرم و سر صف دعوام کنن ، منو بکشن کنار و از انضباطم کم کنن و ۰۰۰۰

یه سری از بچه ها سعی میکردن مقاومت کنن نمیزدن و گاهی باهاشون برخورد میشد ، همش استرس داشتن نکنه یهو ناظم بیاد سر کلاس و بخواد چکمون کنه ۰

ولی من همیشه هدبند رو میزدم چون یاد گرفته بودم تابع قوانین باشم ۰ برام سخت نبود چون فقط به عنوان فرم مدرسه نگاهش میکردم۰۰۰

دبیرستان هم توی دومین مدرسه ی شهر بودم ولی اونجا یه مدیر داشت که مذهبی به نظر می رسید ولی به قدری خشن و بی رحم بود که هنوزم اون وحشتی که ازش داشتم رو از یاد نبردم ۰ روز اولی که اول دبیرستان فیزیک داشتیم دوتا کلاس بودیم ۰ شانس با ما یار بود و اون یکی کلاس رو برده بود تو ظل آفتاب تا فیزیک بخونن و از یه جاهای غیرمرتبط ازشون درس پرسیده بود و تهدید کرده بود ۰

اول صبح مارو صف میکرد و صورتمونو چک میکرد مبادا مویی کم شده باشه و چقدر تحقیر میکرد کسایی که حتی چندتا مو از ابروشون کم شده بود۰۰۰

یه بار صف وقتی به من رسید زل زد به چهره م ۰ اصلا حس خوبی بهش نداشتم درست انگار یه مرد هیز زل بزنه بهت دقیقا همون حس چندش وجودمو گرفته بود که یهو توی میکروفون داد زد پشت لب اشکال نداره ۰ اون لحظه نفرتم ازش چند برابر شد ۰ کسی که ادعای دین میکرد چیزی به اسم آبرو و محبت توی اسلام حالیش نبود۰ من همون سال از اون مدرسه رفتم ولی هیچ وقت حس بدم  به اون شخص رو فراموش نکردم۰۰۰

میدونی داشتم به این فکر میکردم خب اینکارا نتیجه ای جز تنفر ما از سیستم آموزشی و کادر مدرسه هم داشت؟ مثلا من یا دوستام فرقی کردیم؟

نه هیچ تاثیری نداشت . حتی اثر منفی هم داشت چون بیزار شدیم از امثال این فرد که فقط ادعای دین داری دارن و چیزی ازش نمیدونن که به هر اسمی میخوان افکار غلطشون رو به بقیه تحمیل کنن ۰

دوستای من که چادری بودن چادری موندن ، اونا که حجاب نداشتن همونجور ، یه عده ای هم که رفتن خارج و کلا بیخیال همه چی شدن ۰۰۰

کاش یه روز بچه هامون بیان و بگن چقدر مدرسه هاشون رو دوست دارن و مدرسه واسشون جایی باشه که احترام به عقاید همدیگه رو بهشون یاد بده و هیچ وقت نخوان چیزی رو به زور بهشون تحمیل کنن۰۰۰

  • ۱۳۸

دانلودگونه ۲۷

  • ۱۶:۵۰




چارتار - آدینه

ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan