- چهارشنبه ۲۶ شهریور ۹۹
- ۰۳:۱۸
حالا همین روزها هم ثانیه ها همون لحظاتین توی زندگی من که ممکنه درست ترین انتخاب های ممکن رو داشته باشه و همه چی به بهترین شکل ممکن پیش بره یا اینکه برعکسش اتفاق بیفته و پشیمون شم که چرا این روزها این مسیر رو انتخاب کردم.
ذهنم پر از علامت سواله. پر از گیجی. پر از ابهام. همین حالایی که کوچکترین سایز مواد اولیه ی کار هنریم توی سایت آمازون ۶.۴۸ دلاره و تا بخواد اینجا برسه اینجا میشه ۴۰۰ هزارتومن. همین الانی که ترم آخر نمره هام اومده باید برم دنبال مدرکم اما هی عقبش میندازم و میترسم از پایانش. آزمون ارشد و گیجی انتخاب فلان استاد و فلان جزوه و ترسی که از چندسال قبل و اتفاقای تلخ کنکور کارشناسی توی وجودم نقش بسته. اینکه دیگه میدونم چقد ممکنه یه حرکت اشتباه همه ی زحمتات رو به باد بده بدجور منو میترسونه. منتظرم. منتظرم خستگی ترم بهمنی که به اندازه ی ۳فصل از سال طول کشید و تا شهریور ادامه داشت از تنم بیرون بره. خستگی اون دو ماهی که شب بیدار موندم و جزوه تایپ کردم.
تهش قراره چی بشه؟ ته تموم جوانب زندگی من خوب میشه یا گند زده میشه به همه چی؟ نمیدونم. نمیدونم چیکار کنم و این مدت سعی کردم هیچ کاری نکنم. شب بیدارم روز چندساعتی خوابم. توی اینستا میچرخم و به زندگی آدما نگاه میکنم. تک و توک با دوستام حرف میزنم و سعی میکنم همه چی فان پیش بره. چرا اوضاع جامعه هی بدتر میشه؟ مگه نمیگفتن دهه شصتیا نسل سوخته ن؟ پس چرا به دهه ۷۰ که رسید همه چی داره نابود میشه. چقد دیگه قراره آرزوهام رو غیرممکن بدونم؟ نمیدونم قراره ته این ماجرا چی بشه. فقط امیدوارم وقتی بعدها این متن رو خوندم حال خوبی داشته باشم به انتخاب های این روزهام. بازم امیدم به خداست...
- ۵۳