پس از جنگ جهانی دوم

  • ۰۲:۳۴

به شهر که رسید همه چیز ویران بود. سربازان شهر را ترک کرده بودند. به هرجا که مینگریست جز دود و ویرانی چیزی دیده نمیشد. دلش میخواست شهر را قبل از ویرانی دیده بود. در کوچه های سرسبزش دویده بود. به مردمانش لبخند زده بود اما دیر رسیده بود و دیگر امیدی به بنای شهری تازه نبود...

  • ۴۲
ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan