- دوشنبه ۱۹ خرداد ۹۹
- ۰۲:۳۴
به شهر که رسید همه چیز ویران بود. سربازان شهر را ترک کرده بودند. به هرجا که مینگریست جز دود و ویرانی چیزی دیده نمیشد. دلش میخواست شهر را قبل از ویرانی دیده بود. در کوچه های سرسبزش دویده بود. به مردمانش لبخند زده بود اما دیر رسیده بود و دیگر امیدی به بنای شهری تازه نبود...
- ۴۲