نصفه و نیمه

  • ۰۳:۵۳

میدانی حالا که فکر میکنم من هیچ چیز کاملی نصیبم نشد. هیچ چیز. همه چیز یک جایی نیمه رها شد. داشتم فکر میکردم باید چه طور از خودم بگویم؟ وقتی یک جایی عشق کتاب و کتابخوانی هایم را کنار گذاشتم. یک زمانی عشق موسیقی را رها کردم. یک جایی زبان انگلیسی و فرانسه را رها کردم. رفاقت هایم. هنرهایم و خیلی چیزهای دیگر. حالا هم درست ترم آخر باید همه چیز دچار تعلیق میشد. حتی دیگر از شغل محبوبم هم ترس دارم و شاید این هم نیمه رها شود. حالا من که هستم وقتی حتی جای کامل و تمامی در قلب های آدم ها هم ندارم؟ به خاطر خدا در قلب یک نفر هم جای من اختصاصی نیست. من هم دوستم مثل باقی دوست ها. دلتنگ من میشوند مثل تمام کسانی که دلتنگشان میشوند‌. دوستم دارند به سان دوست داشتن دوستانشان. حتی نویسنده که چه عرض کنم بلاگر تمامی هم نیستم. حالا تو بگو من که هستم؟ نیمه ای از هرچیز؟ بی هیچ جای کاملی؟ بی هیچ لقب تمامی؟ 

+ هیچ میدانستی حرف زدن با لب های زخمی سخت است؟

  • ۳۹
ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan