آخرین سنگر سکوته

  • ۱۵:۴۱

توی تاکسی نشسته بودم. ماشین شخصی ای بود که بین تاکسی های خط بود و مطمئن نبودم که جزو تاکسی ها هست یا نه. به مفهوم حفاظت از جان در برابر پول فکر کردم... آخرین نفر سوار شدم چون تنها ماشینی بود که مقصدش دانشگاه بود و دیر رسیدنم حتمی بود اگر سوار نمیشدم و استادی که نباید سر کلاسش دیر میرسیدم. یه پراید خسته با یه راننده ی خسته تر با لباس های شلخته و کثیف و وضعیت آشفته که هیچ پولی نداشت تا حتی بتونه پول خرد کنه و انگار با آخرین پولش سیگاری که توی دستش بود رو خریده بود... سیگار میکشید و آهنگ های غمگین رو زیاد میکرد و اخم میکرد. باند چپ ماشین خراب بود و احساس درد توی گوش راستم میچرخید. سمت راستم یه مرد درشت هیکل با ظاهر لاتی و ریش بلند و بازوهای باشگاهی بود. وسط بودم و تا جای ممکن پاهاش رو باز کرده بود و من پاهامو چسبونده بودم به هم و در جمع ترین حالت ممکن نشسته بودم. بازوی نحیف منو تکیه ی بازوش کرده بود و تکیه گاه آرنجش رو ساعد دست من قرار داده بود. احساس میکردم بخشی از ساعد دست راستم گود شده و تیر میکشه. به جنبش های فمنیسم فکر کردم. به آلما توکل. فرانک عمیدی. بحث های کانال تانزانیا...سمت چپم دختری بود که از اول تا آخر مسیر به سرعت در حال چت کردن بود و کج نشسته بود مبادا من به گوشیش نگاه کنم. هوا گرم بود. حوالی یک ظهر باد داغ بهم میخورد. درد توی ساعد، درد گوش از صدای آهنگ، معذب بودن جام، بوی سیگار که بهش حساسیت دارم و نمیتونستم درست نفس بکشم. ترسی که توی وجودم بود از بیراهه رفتن های مکرر راننده واین فکر که نکنه همشون همدست باشن و منی که نفر آخر پریدم تو ماشین طعمه شون باشم...

به ثانیه شمار ضبط زل زده بودم. به فندک صورتی که توی کشوی بالای ضبط بود. چقدر بی دفاع بودم. چقدر دیگه توان جنگیدن نداشتم. چقدر جرئت اعتراض نداشتم. چقدر زندگیم سخت شده بود. چقدر به دست آوردن هر چیزی رنج داشت. دوباره به مفهوم حفاظت از جان در برابر پول فکر کردم. اولِ دعا توی سرم چرخید و توی دلم میگفتم خدایا خودت ازم محافظت کن. چشمامو بستم و اجازه دادم درد و بی دفاعی به تمام وجودم رخنه کنه. به این فکر کردم که آینده ی مبهمم واقعا ارزش این همه درد رو داره؟ نکنه همه ش بیهوده باشه. نکنه...

  • ۱۲۶
فرشته ...
منم چند روز پیش همین وضعیت رو داشتم،چون خیابون خونه‌مون تاکسی‌هاش وم شده اول مغرب سوار ماشینی شدم که خط تاکسی نداشت، کمی جلوتر یه آقای دیگه هم سوار شد و من همش میگفتم اگه این مسافر نباشه چی؟ اگه باهاشون باشه چی؟ اگه یه دفعه یه چاقو در بیاره بکشتم چی؟ حتی از اون بدتر اگه ...
 قلبم اومده بود توی حلقم برای همین کمی زودتر کنار پارک پیاده شدم و همش داشتم با خودم میگفتم "تف به دنیایی که توش از تاکسی سوار شدن هم باید بترسی، تف به دنیایی که توش امنیت نیست..."
واقعا تف به دنیایی که حقوق اولیه انسانی هم توش وجود نداره...
Just Jil
هیچ چیز بیهوده نیست..
شاید مقصدی وجود نداشته باشه ولی تووی مسیر گاهی وقتا گااااااهی وقتا یه چیزای خوشگلیم پیدا میشه که نفس دوباره ست برات..
امیدوارم...

چوگویک ...
چرا اعتراض نکردی؟
من بودم به راننده و اون مردک لندهور که حتما معترض میشدم اگه دختره به خودش نمیومد یه تشرم به اون میزدم :))
چون ترسیده بودم. خسته بودم. 
حامد سپهر
واقعا چرا باید اینهمه احساس ناامنی توی کشوری که تنها ادعاش امنیته وجود داشته باشه:(
چون اینجا ایرانه.
استادمون میگفت شما هیچ وقت نمیتونین حس کشورهای پیشرفته رو درک کنین که یه دختر بتونه نصفه شب تنها توی خیابون قدم بزنه و هیچ خطری تهدیدش نکنه...
بانوچـ ـه
لعنت به تمام وقتایی که از جنگیدن خسته میشیم
لعنت...
چوگویک ...
حتی امنیت چین بیشتره =))
البته یه جورهایی هم کمتره :))
ولی خب ملت‌شون نمیتونن خلاف کنن چون تو چین انگشتم بکنی تو دماغت دروبین ثبت میکنه همه جااااا دوربین هست همه جاهاااا :)) همین که تو دستشویی‌ها نبود راضیم ازشون :))
والا با این نوناشون :)))
بالاخره این جمعیتو باید یه جوری کنترل کنن دیگه:دی
چوگویک ...
اینجوری آخههه؟ :/ آدم جرئت نداشت تو خلوتشم دست تو دماغش کنه یا بگوزه =)) 
از دست تو :)))
فکر کن تو اخبار نشون میدادن توریست از ایران اومده اینکارارو کرده اینم فیلمش :))) 
چوگویک ...
=)))
:)))
آسـوکـآ آآ
من بارها به خاطر این مدل آقایون وسط راه از تاکسی پیاده شدم...
چه خوب که سلامتی ❤
نمیتونستم پیاده شم. راه دور بود و مجبور بودم :(
مرسی عزیزم😘
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan