- دوشنبه ۱۵ بهمن ۹۷
- ۱۶:۵۲
خواب دیدم که برای فرار از گیلیاد* دارم خودم رو شبیه زن فرمانده میکنم و اونم داره کمکم میکنه و اول لباس های خودم رو از بین بردم و بعد اون لباس ها و کیفش رو داد به من تا شبیهش بشم و این وسط ولی یهو آشوب شد و من در حال فرار بودم...
+ خواب دیدم کارای مهاجرتم درست شده و دارم میرم کانادا. شب قبل رفتم توی اتاقش گفتم منو ببخش من فردا پرواز دارم و دارم واسه همیشه میرم. چشاش گرد شد. گفت واقعا فردا صبح داری میری از اینجا؟ گفتم آره...
فردا صبحش فامیل هم بودن و ازشون خداحافظی کردم. سوار یه هواپیمای بزرگ شدم ولی یهو یه کاری داشتم که پیاده شدم تا باز سوار شم ولی یهو دیدم وسط تهرانم و خیابونا حسابی شلوغه. هرچی سعی میکردم تاکسی یا موتور یا اسنپ بگیرم نمیشد. فقط بیست دقیقه مونده بود هواپیما بپره و نتونستم بعش برسم و پرید. من از پرواز جا موندم و دیگه پول خرید دوباره ی بلیط رو نداشتم و دیگه نمیتونستم برم... وقتی برگشتم ناراحت بودم ولی اون خوشحال بود که نرفتم... ( اون رو در دنیای واقعی نمیشناسم ولی توی خواب میدونستم دوسش دارم ولی اون به روش نمیاره دوسم داره :دی )
ولی اون چند دقیقه ای که توی هواپیما بودم خیلی ذوق زده بودم که بالاخره دارم همه چیزو رها میکنم و میرم واسه همیشه...
*سریال The handmaid's tale
- ۱۱۲