نشد...

  • ۱۶:۵۲

خواب دیدم که برای فرار از گیلیاد* دارم خودم رو شبیه زن فرمانده میکنم و اونم داره کمکم میکنه و اول لباس های خودم رو از بین بردم و بعد اون لباس ها و کیفش رو داد به من تا شبیهش بشم و این وسط ولی یهو آشوب شد و من در حال فرار بودم...

+ خواب دیدم کارای مهاجرتم درست شده و دارم میرم کانادا. شب قبل رفتم توی اتاقش گفتم منو ببخش من فردا پرواز دارم و دارم واسه همیشه میرم. چشاش گرد شد. گفت واقعا فردا صبح داری میری از اینجا؟ گفتم آره...

فردا صبحش فامیل هم بودن و ازشون خداحافظی کردم. سوار یه هواپیمای بزرگ شدم ولی یهو یه کاری داشتم که پیاده شدم تا باز سوار شم ولی یهو دیدم وسط تهرانم و خیابونا حسابی شلوغه. هرچی سعی میکردم تاکسی یا موتور یا اسنپ بگیرم نمیشد. فقط بیست دقیقه مونده بود هواپیما بپره و نتونستم بعش برسم و پرید. من از پرواز جا موندم و دیگه پول خرید دوباره ی بلیط رو نداشتم و دیگه نمیتونستم برم... وقتی برگشتم ناراحت بودم ولی اون خوشحال بود که نرفتم... ( اون رو در دنیای واقعی نمیشناسم ولی توی خواب میدونستم دوسش دارم ولی اون به روش نمیاره دوسم داره :دی )

ولی اون چند دقیقه ای که توی هواپیما بودم خیلی ذوق زده بودم که بالاخره دارم همه چیزو رها میکنم و میرم واسه همیشه...

*سریال The handmaid's tale

  • ۱۱۲
یه بنده خدا
خواب ها دنیای عجیبی دارن!
اره خیلی...
محسن رحمانی
:)
 :)
فـ ـرزاد
خیر باشه :)
ممنون :)
اسی بلک
وای وای
من تازه دیروز تمومش کردم
وای چقدر عاشقش شدم!:(
چه خواب خفنی:))
خوش بحالت^__^
اصلا نمی تونم از فکرش بیرون بیام:))
اره خیلی خوب بود.
من اصولا خواب هام فیلم نامه دارن :))
محمد جواد شهباز نسب
😶
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan