آینه

  • ۰۰:۴۷

یه وقتا با تعجب به تصویر خودم توی آینه خیره میشم. به موهای سفیدم که زیاد شدن و حتی وقتی موهامو شونه میکنم موی سفید هم توی دستم میاد...

به تک تک اجزای صورتم خیره میشم و میگم این واقعا جسم خود منه . اسم من اینه . این زندگی منه . این شرایط منه . اینا همش واقعیه . باور کن که خواب نیست...

+ هی گفتیم زمان بگذره زخمامون خوب شه اما حواسمون نبود این عمرمون بود که داشت میگذشت...

  • ۱۳۵
حوا ...
+ آره واقعا :(
هوم...
مسـ ـتور
منم گاهی اینا رو جلوی آینه با خودم میگم و بعدش انگار که کس دیگه ای جلوی آینه باشه باهاش حرف میزنم...
دقیقا منم همین حس رو دارم . انگار از منیت خارج میشم و خودم رو از بیرون میبینم انگار من من نیستم انگار یه نفر دیگه م. حس عجیبیه...
یک آشنا
زمانی که رفت ؛ جوانی که رفت و ما مانیدم و یک دوجین جای زخم !
اره هر جور نگاه کنی همش باخته.
یه بنده خدا
موی سفید جالبه
شاید
حورا رضایی
و شاید حواس‌مون نبود این گذر زمان اگه نمک روی زخم نباشه، مرهمش هم نیست.
آره واقعا...
tahi :D
من توی اون لحظه ها به تنها چیزی که فکر میکنم روز به روز داغون تر شدن و زشت تر شدنمه!
من داغون تر شدنمو میبینم ولی هرچی از زشتی های نوجوونی دورتر میشم خوشحالترم شکر خدا :)

تهی یه چیزی. هربار اسمت رو با اون :D میبینم ناخودآگاه حس میکنم حتی حرفای غمگین رو با نیشخند و خنده میگی. دچار تناقض شدیدی میشم همیشه با آیدیت :))
tahi :D
منم اون دوران داغون بودم داغون بودن رو از لحاظ روحیه گفتم و چهرمم راستش حس پیری میکنم.
راستش مخصوصا اینطور چیزی گذاشتم =)
آره منم.
 :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan