- سه شنبه ۲۹ آبان ۹۷
- ۱۲:۳۸
توی محوطه ی دانشکده نشسته بودیم و یکی از بچه ها یه بیت شعر رو توی کتابش نشون داد که انگار کسی واسش نوشته بود.
یکی دیگه از بچه ها بقیه ی شعر رو از حفظ خوند و با ذوق گفت: میدونین چرا این شعر رو بلدم؟ چون مامانم عاشق بوده و از بچگی این شعر رو واسم میخوند.
یکی دیگه از بچه ها گفت: عه مامان بابات عاشق بودن؟ یهو دختره قیافش جدی شد، گفت: نه سنتی ازدواج کردن.
همه لال شدیم و هر کسی به نقطه ای خیره شد...
- ۱۵۶