- دوشنبه ۲۸ آبان ۹۷
- ۰۰:۳۷
داداش داشت محاسبه میکرد که ما بعد از مرگمون تا چه زمانی کسی وجود داره که به یادمون باشه و واسمون فاتحه بفرسته و من به این فکر میکردم که اگر هیچ وقت ازدواج نکنم نهایت خوش بینانه تا صدسال توی دنیا در یاد کسی باشم و بعد از اون، دنیا هیچ اثری از من نخواهد دید. اصلا معلوم نیست وبلاگ و صفحه های مجازی هم چه بلایی سرشون میاد وقتی سالها بی استفاده بمونن شاید این ها هم تصاحب بشن نمیدونم ولی خب جالب میشه اگر آیندگان بیان و وبلاگ های ما رو بخونن...
وقتی میون جمعیت راه میرم به این فکر میکنم که فرض کن تموم این آدما بلاگر بودن و کانال داشتن و پیج جذاب اینستا داشتن و هر کدوم جذابیت خاص خودشونو داشتن. اونوقت میتونستی همشونو فالو کنی؟ نمیتونستی. تو همیشه تعداد زیادی از زیبایی های دنیا رو از دست میدی و انتخاب میکنی با دنیاهای خاصی زندگی کنی و بخونی و ببینیشون ولی خب همینا همین رفاقت های وبلاگی و مجازی همشون با یه پیج شروع شد که اگر تو اون ساعت و لحظه اتفاقی گذرت به اون صفحه نمی افتاد هیچ وقت با اون تفکر و آدم آشنا نمیشدی و رفاقتی هم شکل نمیگرفت. اسمش چیه؟ قسمت؟ تقدیر؟نمیدونم ولی هر چی که هست همین لحظه حس میکنم وبلاگ ها و کانال های جذابی وجود دارن که من نشناختمشون و عمر و زمان محدود من اجازه ی آشنایی با این همه آدم رو نمیده...
حقیقتا توی دورانی از زندگیمم که دلم نمیخواد با آدمای جدید رفاقت کنم. دیگه حس میکنم انقدر خودمو واسه همه شرح دادم دیگه زیادی واسه خودم تکراری شدم. حس میکنم همینا که هستن بسه. حس میکنم دیگه زیادی خسته شدم و حوصله ی معاشرت هم ندارم. دلم میخواد برم مثلا تو یه مزرعه تنها با گاو و گوسفند و مرغ و... زندگی کنم و هیچ حس تعلقی به هیچ جا و هیچ کسی نداشته باشم. دلم خیال راحت و آرامش محض میخواد..
- ۱۳۷