- سه شنبه ۱۷ مهر ۹۷
- ۰۲:۱۵
هر آدمی اندازه ی خودش داستان داره...
یه روز نشستم و به خانوادم نگاه کردم، مقایسشون کردم با شخصیت رمان ها و دیدم تک تک اعضای خانوادم هر کدوم داستان خاص خودشونو دارن که شاید بعضی جاهاش از خیلی شخصیت های رمان ها هم جذاب تر باشه روایتش...
اصلا به نظرم هر کدوم از آدمای دنیا هرکدوم اندازه ی زندگیش روایت و داستان داره واسه تعریف کردن و تعریف شدن...
میدونی یه چیزی که فهمیدم اینه که هرکسی زندگی رو از زاویه دید خودش میبینه. مثلا هر چیزی برای هر نفر جدا از معنی عامش یه سری معانی و نشونه ها و خاطرات خاص به همراه داره...
فهمیدم که در مورد درد و رنج زندگی هم همین شکلیه که مثلا فرض کن یک نفر بزرگترین درد زندگیش وقتی بوده که مثلا کتابش پاره شده و دردی فراتر از این رو حس نکرده، اون شخص واقعا بزرگترین درد دنیا واسش همینه در صورتی که از نظر کسی که مثلا بیماری داشته بزرگترین درد دنیا بیماریش هست و پارگی کتاب یه غم سطحی و حتی مسخرس واسش ولی هر کدوم از این دو شخص به معنای واقعی کلمه بزرگترین درد زندگی خودشون رو تجربه کردن و اینجاست که قضاوت میاد وسط زمانی که ما خط کش برمیداریم تا بر اساس روایت های ذهنی و معیارها و دانسته های خودمون دیگران رو بررسی کنیم تا برچسب هر نفر رو بچسبونیم و دسته بندیش کنیم ولی ما هیچ وقت نمیتونیم جای کسی باشیم، تو ذهنش، توی قلبش، توی خاطراتش باشیم و بفهمیم حرف ها و حسش رو...
مثلا من بیام واسه شما داستان بگم که فلان و بهمان و صرفا یه تیکه ی کوچیک رو روایت کنم و برداشت ذهنی شما یه جاهایی برمیگرده به تجربه های زندگی خودتون و درک واقعیت ماجرا از حقیقت ماجرا تا روایت من تا برداشت شما هزار درجه نوسان میکنه.
ما هیچ وقت اونقدر کامل نیستیم که همه ی حقیقت و قوانین دنیا و انسان هارو بدونیم و جز خدا هیچ کس خبر نداره از همه چیز، پس یاد بگیریم تا چهارتا چیز یاد گرفتیم نشیم انا مع الحق و بقیه هیچی نمیفهمن و راه و تفکر من صد در صد درسته و هرکی خلافش بگه پس حالیش نیست. همیشه حتی یک درصد احتمال بدیم که شاید تفکر من اشتباهه. شاید من دانشم کمه یا غلطه شاید تمام چیز زیادی که از نظر خودم زیاد بلدم راجع بهش و کاملا به درست بودنش ایمان دارم شاید تمام حقیقت نیست.
به فارسی ساده بخوام بگم، انقدر شاخ نشیم واسه همدیگه :|
- ۱۶۹