- پنجشنبه ۵ مهر ۹۷
- ۲۰:۵۰
امروز که بعد چندماه رفته بودیم مزار پدرجان واسه سالگرد دیگه گریه م نمیومد۰ دیگه به نبودش توی زندگیم انگار عادت کردم ۰ همش فکر میکردم چی دارم که بهش بگم و بعد از ۶ سال فقط بهش گفتم بابا دیگه راحت شدی از اون همه رنج ، دنیا و زندگی کردن توش خیلی سخت شده اما دیگه الان تو راحتی۰ واسه ماهم دعا کن۰۰۰
دیدن اون همه سنگ که خیلی هاشون دیگه سالهاس کسی سراغشون نمیاد عجیبه ۰ فکر کردن به اینکه فقط غم نبودن عزیز رو من نمیچشم و این از قوانین دنیاست ۰ قانون دنیاست که توی بچگی بابا منو ببره روی مزار پدرش و بگه این پدرمه پدربزرگی که هیچ وقت ندیدی و من یه روزی بچمو ببرم مزار پدرم و بگم این همون پدربزرگیه که هیچ وقت ندیدی و طعم داشتنش رو نخواهی چشید شبیه من۰۰۰
همه ی اون سنگ ها ، یعنی تمام افراد هم یه روزی به دنیا اومدن و پدر مادرشون از وجودشون خوشحال شدن، بزرگ شدنشون رو دیدن، ازدواجشون و ۰۰۰ اگر حساب کنیم که بیشترشون این مراحل رو رد کرده باشن۰۰۰ بین اینا یه کسایی با عشق توی قلبشون مردن، اینا هم اضطراب روزمره داشتن، اینا هم نگران زندگی و ظاهرشون بودن و ۰۰۰ تا یه زمان که تق یهو وقتشون تموم شده۰۰۰
دنیا همین شکلیه ۰ شبیه یه بازی ۰۰۰
اگه حواسمون بود همیشه، شاید انقدر گاهی بد نمی شدیم۰۰۰
- ۱۱۱