- چهارشنبه ۲۱ شهریور ۹۷
- ۱۷:۲۱
من و چند نفر دیگه توی آزمایشگاه شخصی استاد بودیم ۰ تایم استراحت بود ۰ من زودتر اومدم نشستم رو مبل و استاد هم روبرو سمت راست نشسته بود ، برگه هارو مطالعه میکرد ۰ بقیه داشتن تو اتاق بغلی صحبت میکردن که استاد ( استاد مذکور یک آقای حوالی چهل ساله هست و یه دختر ده ساله داره ) با لبخند نگاهم کرد گفت تو چرا انقدر آرومی؟ یکم سعی کن بیشتر حرف بزنی ، تو چشم باشی و ۰۰۰ از اون جایی که چندهفته قبل هم این حرفارو زده بود، اینبار خندم گرفت گفتم استاد بخدا من شخصیتم ارومه ولی اصلا مظلوم نیستم۰ اگر نیاز باشه حرف میزنم ۰۰۰ گفت ببین میدونم ولی نباید انقدر اروم باشی سعی کن وحشی باشی، خوی وحشی گری داشته باشی ( در این لحظه من از درون ترکیده بودم از خنده که دکتر داره این حرفارو بهم میزنه ولی از بیرون یه لبخند فقط رو لبم بود :)) )
گفت ببین توی جامعه ی الان نباید اروم بود ۰ باید وحشی بود تا بتونی کارتو پیش ببری و ۰۰۰
حدود نیم ساعت بعد وسط کارای ازمایشگاهی بودیم که یکی از دخترا یهو نیمه جیغی کشید تا بتونه سریع تر وسیله رو از یکی پسرا بگیره بعد استاد خندید نگاه من کرد گفت ببین ، یاد بگیر . پس فردا همین شوهرشو بیچاره میکنه :))
بعد از اتمام کلاس تا بند کفشامو ببندم یکم طول کشید واسه همین من و استاد و یکی از پسرا نفرای آخر بودیم توی آسانسور ۰ استاد پرسید با چی میری؟ گفتم اسنپ ۰ گفت آره مخصوصا ظهرا اینجا امنیت نیست و تاکسی ها هم امن نیستن و ۰۰۰۰ و حالا روی خبیث من میخواست مسخره در بیاره و گفتم استاد والا این اسنپم اعتباری نداره مارو بدزدن کسی نمیفهمه دیگه ۰ گفت نههه حداقل عکس و پلاک طرف میاد مطمئن تره ۰ گفتم اره خب ولی دیگه من با این وضع ناامنی خودمو سپردم به خدا :)) استاد کاملا باور کرد چهره ش غمگین شد۰ کم مونده بود بگه بیا خودم برسونمت خونتون :)) بعدش کلی گفت مراقب خودتون باشین :))
+ حالا سوالی که پیش میاد اینه که چگونه و چرا خوی وحشی گری خود را بیدار کنیم؟ آیا بیچاره کردن شوهر کار خوبیست؟
- دانشگاه طور
- طنزگونه
- ۱۵۲