من به جای تو ؟

  • ۱۸:۳۹

شباهنگ جان ازم خواست که توی چالش رادیو شرکت کنم و به جاش بنویسم ماجرای دکترا قبول نشدنش رو ۰۰۰

راستش من نمیتونم مثل کسی بنویسم یا خودمو جای کسی بذارم واسه همین هم نمیخواستم توی این چالش شرکت کنم اما مخصوصا حالا که شباهنگ یه مدت تصمیم گرفته وبلاگش رو از دسترس خارج کنه ، تصمیم گرفتم بنویسم واسش ۰۰۰ البته نه جای اون ، بلکه جای خودم و واسه اون :)

میدونی نسرین ؟ من همونقدری که نمیتونم جای تو و مثل تو بنویسم ، همونقدرم نمیتونم شبیه تو پرتلاش باشم ۰ من تورو چندساله که میشناسم در حالی که اونقدر توی کامنت گذاشتن تنبل بودم که تو فکر میکردی خیلی وقت نیست که میشناسمت  :دی

اول از همه نسرین واسه من برابره با پست های خیلیییی طولانی که یه وقتا حوصله م نمیشد تا تهش برم و از هر تیکه چند خط رو میخوندم ۰ ( نسرین منو ببخش :)) )

نسرین ، تورنادو و شباهنگ برابر بود با یه دخترِ چادریِ مهربونِ تبریزیِ محصل در تهران که اونقدر هر روزش رو با جزئیات مینوشت که من یکی کم میاوردم ۰ 

کیک قابلمه ای هاش که بوش توی خوابگاه میپیچید و من هنوز فرصت نکردم طبق دستورش کیک قابلمه ای درست کنم ۰ 

عکسای فتوشاپ شده ای که تا مدت ها نمیدونستم نسرین ما چه شکلیه و همیشه صورتش با یه جرقه پوشونده شده بود :دی

مهم تر از همه جغد و مراد دو نشان برتر شباهنگ بود :دی 

تمام دارایی های جغد دار شباهنگ و تمام کسایی که واسش هر عکس جغد دار یا مکانی که اسم شباهنگ داشت رو میفرستادن ۰۰۰ خودم هم یه بار عکس سِت کیف و کفش جغد دار رو دیدم و یاد شباهنگ افتادم و واسش فرستادم :)) یه بارم لشکر اباد یه فلافلی به اسم شباهنگ دیدم ولی نمیشد ازش عکس بگیرم بفرستم واسش :))

من اون روزی که اول بار نقش مراد به وبلاگت اضافه شد و ماجراش رو نوشته بودی هنوز تصویرش تو ذهنمه که خواستی به گمانم چایی یا آب جوش بگیری و یه خانم دکتری هم بود و جمله ی نطلبیده مراده اونجا مطرح شد ۰ لیوان ها هم کاغذی بود یادمه :دی

سفرهای هواییت به نجف و عکس هایی که از پنجره ی اقامتگاهتون گذاشته بودی رو یادمه ۰۰۰

بیشتر از همه چیز اینکه تلویزیون نگاه نمیکردی برام عجیب بود چون تلویزیون جزو تفریحات من محسوب میشه :دی

 اینکه صبح زود ۵ و ۶ بیدار میشدی درس میخوندی چیزی بود که واقعا برا منِ خابالو قابل درک نبود و هنوزم نیست :)) 

روزی که بالاخره رفتی تا امتحان عملی رانندگی بدی و افسره پرسید چرا انقدر پرونده ت قدیمیه؟ و در جواب گفتی چون چندسال طول کشید تا بالاخره رفتی واسه آزمون ، چیزیه که هربار تصمیم میگیرم برم رانندگی یاد بگیرم یادم میاد و میگم از نسرین یاد بگیر دختر :))

من هیچ وقت نمیتونستم اندازه ی تو انقدر پرتلاش باشم و کل زندگیمو وقف پیشرفت علمی کنم ۰ از این لحاظ خیلی بهت افتخار میکنم و من تورو به عنوان یه دختر موفق میشناسم ۰ اینم میدونم که اولش سمپاد بودی بعد برق شریف خوندی و بعدش که زبان شناسی میخوندی و استاد دادگر که از اساتیدت بود و یادمه روزی که صداشو گذاشتی واسمون که توی ردیف اول نشسته بودی و داشت بهتون درس میداد :دی

راستی نسرین ، ایده ای که هرچند وقتی عکسای دوربین رو میبردی و چاپ میکردی رو چند وقته میخوام عملی کنم تا بازم بعد کلی سال آلبوم داشته باشم :)

نسرین ، یکی از بلاگرایی بود که از زمانی که من خیلی کم دنبال کننده داشتم توی اینوریدر منو میخوند ۰ همون چرت و پرتایی که مینوشتم رو دنبال میکرد و همین بودنش یه وقتا قوت قلب بود که اونقدرام چرت و پرت نمینویسم :)) (نسرین جان امیدوارم نظرت منفی نباشه ضایع شم :))) )

 + من خیلی پراکنده نوشتم و هیچ کدوم از قوانین چالش رو هم اجرا نکردم ولی تمام کسایی که منو میشناسن میدونن من اهل اغراق کردن و هندونه زیر بغل گذاشتن و ۰۰۰ نیستم ۰ هرچی که گفتم هر آنچه که یادم بود و نوشتم و هر آنچه که الان خاطرم نبود ، تمامش حقیقت بود و نسرین جزو کسایی هست که دوستش دارم و جزو اولین بلاگرهایی هست که دوست دارم یه روز از نزدیک ببینمش و باهاش حرف بزنم :)

نسرین جان بودن تو توی این دنیای به ظاهر مجازی خیلی قشنگه ۰ همین که باشی حتی همین الانی که واسمون کامنت میذاری و میدونیم که هستی حس خوبی داره ۰ تو همیشه خودت بودی و الانم ازت میخوام خودت باشی و به خاطر دل مخاطب هات یا هرکسی تصمیمی نگیری و کاری رو بکنی که دلت میگه و اونجوری خوشحال تری ولی همیشه اینو بدون امثال من زیادن افرادی که سالها روزهاشونو با تو سپری کردن و کلی باهات خاطره دارن و دلشون میخواد همیشه حالت خوب باشه و واسمون نسرین باشی :)

 + مگه میشه پست مربوط به شباهنگ جان باشه و طولانی نشه ؟ :دی

  • ۲۷۱
♫ شباهنگ
آقا الان دستم بنده. تو خیابونم به واقع. برسم خونه محکم بغلت می‌کنم ذوقمو بروز می‌دم :دی
عزیزدلم :)
بغل متقابل :دی
آسـوکـآ آآ
مهم اینه که به نظرم شباهنگ خیلی تو این پست جاری بود :)
اره بابا ما که از رادیو چیزی گیرمون نیومد هیچ وقت :))
( انگار قرعه کشی جایزه میدن مثلا :))) )
♫ شباهنگ
خیلی لطف داری و من اصن لیاقت این همه محبتو ندارم :) الان زبانم قاصره از بیان احساسم و دقیقا نمی‌دونم چجوری ازت تشکر کنم بابت این همه انرژی :)

یه گله‌ای هم این وسط از خواننده‌ها بکنم که انقدر خاموش می‌مونن و فاصله می‌گیرن که موقع دعوت کردن به چالش، خداوکیلی نمی‌دونستم کیا منو می‌خوندن کیا هنوز می‌خونن و کیا نمی‌خونن و کلا چند چندم با بلاگستان
عزیزم صرفا بیان حقیقت کردم و هرچیزی که از تو توی خاطرم بود گفتم هرچند زیاد خوب نشد ولی دیگه همین قدر در توانم بود :دی
 
اره دیگه یه مشت خسته جمع شدیم حال نداریم کامنت بدیم :))
باید یه امکانات بسازن که وقتی پستی میخونیم بزنه فلانی سین کرد که بدونیم چند چندیم :))
والا با این نوناشون :))
حامد سپهر
اگه قوانین چالش رو رعایت نکردین حداقل طولانی نویسیش رو رعایت کردین:)
به نظر منم شباهنگ بودن حتی تو دنیای حقیقی هم کار سختیه

زیبا نوشتین
اره :دی
دقیقا خیلی سخته
ممنونم :)
خانوم میم
^_^ من تاحالا نخونده بودمشون ولی اینجوری ک مشخصه خیلی دوست داشتنین ان شاءالله وبلاگشون رو فعال کنن بخوانیم ^_^
آره:)
انشالله زود بازم بیاد ۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan