شناسایی

  • ۰۴:۰۹

خیلی کم پیش میومد از جنگ بگه چون معلوم بود چقدر خاطرات تلخ تو ذهنش هست که بعد از جنگ ، قرصایِ اعصاب ، بخش جدایی ناپذیر زندگیش شده بودن۰۰۰

میگفت یه بار توی منطقه ی جنگی ، عراقیا از بالا ، اتوبوسی که رانندش بودم رو شناسایی کردن ۰ وقتی اینو میگفت قیافش تغییر کرد ، توی فکر رفت ۰۰۰

گفت : من فقط پام رو تا قدرت داشتم روی گاز فشار میدادم و فرمونو میچرخوندم ۰ مدام اطراف ماشین صدای انفجار میشنیدم تا اینکه تونستم جون سالم به در ببرم ۰۰۰

+ وقتی بهش فکر میکنم ، هضمش برام سخته که این فقط چند دقیقه از یک روزش بوده۰۰۰

  • ۹۵
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan