- يكشنبه ۲۴ تیر ۹۷
- ۰۴:۳۸
میدونی شاید هیچ کس اندازه ی من لحظه آخری تو برجکش نخورده باشه که قشنگ با پوست و استخونش درک کنه چطور ممکنه تو خیالت بابت همه چیز راحت باشه و فکر کنی همه چیز روی رواله و فقط توی چندثانیه یهو همه چیز به هم بریزه ۰ که نشه اونی که فکرش رو میکردی و واسش برنامه ریخته بودی۰۰۰
بچه تر که بودم وقتی میگفتن انشالله فکر میکردم اینو میگن که بگن خدا کمک میکنه که بشه ولی بزرگتر که شدم و فهمیدم انشالله یعنی اگر خدا بخواد فهمیدم نخیر ۰۰۰ اگر اومده توی جمله و یعنی ممکنه خدا نخواد۰ پس این همه اطمینان توی گفتن انشالله چی بود؟ از اون روز به بعد هر بار گفتم انشالله ته دلم لرزیده که ببین خودتم داری میگی اگر بخواد ، اگه نخواست غصه نخوریا همیشه احتمال بده که نخواد و نشه۰
حالا از اون زمان به بعد من به هیچ چیز نمیتونم صد در صد مطمئن باشم ۰۰۰
یه وقتا حسودیم میشه به اونایی که انقدر با اطمینان میان از آینده میگن و میگن فلان زمان میخوان فلان کارو انجام بدن۰۰۰
حالا میتونی بفهمی هرکی که میاد و میگه بگو چندسال دیگه کجایی و چیکار میکنی چقدر باهاش حس دوری میکنم؟ چقدر حس میکنم غریبم باهاش؟
من اون اطمینان رو ندارم چون همیشه ممکنه نخواد و نشه ۰ هیچ وقت صد در صد به چیزی ، اتفاقی و ۰۰۰ مطمئن نمیتونم باشم دیگه ۰۰۰