- دوشنبه ۱۷ مهر ۹۶
- ۱۹:۳۰
نمیدونم کِی بود که دیگه بزرگ شدم ۰کِی بود که انقدر عاقل شدم که چیزی رو به زور از خدا و زندگی نخوام و همه چی رو بسپرم دست سرنوشت و به خدا توکل کامل کنم۰۰۰
کِی بود که دیگه وقتی احساس کردم اتفاق بدی واسم افتاده نشینم گوشه گیر شم و فقط گریه کنم و تو این مواقع تلاش کردم خودم ،خودم رو نجات بدم هرجور شده و به زندگی برگردم۰۰۰
کِی شد که دیگه من اون مهسای خجالتی نبودم و یاد گرفتم از حقوقم دفاع کنم و اگر دیدم داره بهم ظلم یا توهین میشه ساکت نمونم و حرف بابا همیشه تو گوشم باشه که نترس حرفتو بزن و یادم داد قبل حرف زدنای مهم چطور خودمو آروم کنم که بتونم راحت حرفامو بزنم۰
کِی شد که دیگه تونستم تشخیص بدم فلانی عاقلِ و حرفاش حقیقت داره و فلانی داره به هر دلیلی دروغ میگه و تظاهر به خوب بودن میکنه حتی اگر استاد دانشگاهت باشه۰
+ شنبه وقتی اون استاد روانی رسما داشت به همه ی ما توهین میکرد ازون جمعیت همه سکوت کردن و این من بودم که پاشدم تا از دانشم دفاع کنم و با خنده به استاده فهموندم چقد احمقِ و تلاش میکرد منو ضایع کنه ولی هربار با خنده بدون بی احترامی بهش فهموندم ماها احمق نیستیم و وقتی کشوندم پای تخته که ببینه واقعا حرفم راسته که ادعای فهم دارم یا نه و تونستم به خوبی بهش ثابت کنم حرفاش مزخرف بوده به دانشجوها گفت واسش دست بزنید واسه شجاعتش چون هیچ کدوم از شما شجاعت اینو نداشتین و همه ی شما سکوت کردین۰۰۰و اولین کار مهمم بعد از بیرون اومدن از اون کلاس حذف اون درس بود :)
- دانشگاه طور
- ۱۱۵