- سه شنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۶
- ۱۰:۲۴
امروز وقت رفتن به سمت ایستگاه اتوبوس ، از کنارم صدای مرد مسنی رو شنیدم که گفت : ساعت چنده دخترم؟
من سرم رو چرخوندم سمتش و چهره ی مهربون یک مرد مسن که از آفتاب پوستش سوخته بود و عرق ریزان بود و آفتاب چشم هاش رو آزار میداد رو دیدم چندثانیه نگاهش کردم و قلبم لرزید و نگاه ساعتم کردم و بهش گفتم ۰
مردهای مسن شهر لطفا به من نگویید دخترم۰۰۰
- ۱۴۳