- جمعه ۱۴ اسفند ۹۴
- ۰۰:۴۶
شاید یه مقدار سخت باشه اینکه آدم بخواد چیزی رو برای تولد خودش بگه.نمیدونم چرا ولی بعد از رفتن بابا این اولین سالیه توی سه یا چهارسال(هنوزم نمیتونم دقیق حساب کنم )که واقعا خوشحالم.به اون چیزی که بابا برام آرزو داشت خیلی نزدیک شدم.توی این بازه ی بیست سالگی که توی ساعتای آخرشم خیلی تغییرای مثبت کردم که بابتش بسی خوشحالم و خدارو شاکرم.امسال یاد گرفتم روی پای خودم وایسم و چشمم دنبال کمک هیچ کس جز خدا نباشه و هرچقدرم سد سر راهم بود درسته اولش شاید نق زدم ولی بازم پاشدم و خودم انجامش دادم.امسال یاد گرفتم اگر میخوام کاری انجام بدم خودم باید شروع کنم و منتظر نباشم یکی پیدا شه منو به خواسته هام برسونه.و اینکه من قبلا دوس داشتم هرچی میخوام داشته باشم و زود برام فراهم شه که اگر نمیشد گریه و عصبانیت و...ولی حالا شکر خدا درسته یکم نق کوچولو میزنم ولی توی سرم خودمو قانع میکنم که نمیتونی هرچی اراده میکنی رو داشته باشی.حس خودم میگه این سال عاقل تر و فهمیده تر و همچنین صبورتر شدم و یاد گرفتم درسته باید از حقم دفاع کنم ولی گاهی هم برای دفاع از حقم و برای آرامش خودم و خانوادم سکوت کنم و صبوری کنم و از راه های دیگه بدون سروصدا اینکارو انجام بدم.
امسال دلم واسه دوستای قدیمیم خیلی تنگ شد و گاهی خوابشون رو میدیدم و از شبکه های مختلف بدون اینکه بدونن میدیدمشون و شاهد بزرگ شدنشون و تغییراشون بودم و بی صبرانه منتظرم سال آینده انشالله با دست پر به سراغشون برم:)
نمیدونم همه ی آدما اینجورن یا من که حتی اعداد روز و ماه و سال تولدم واسم منحصر به فردن انگار بخشی از وجود و هویت منن و به شدت دوستشون دارم هرچند میدونم افراد دیگه ای هم توی اون روز متولد شدن ولی بازم معتقدم این روز فقط ماله منه:دی :))))
خلاصه اتفاقات خوب امسال کم نبود شکر خدا و خیلی اتفاقات خوب در درون من اتفاق افتاد که بی شک تاثیر مثبتش رو در آینده خودم و اطرافیانم خواهیم دید.من امروز در این ثانیه به مهسای این لحظه افتخار میکنم و بهش میبالم چون میدونم توی این سالهای به ظاهر کم توی لحظه لحظه ش چه سختی هایی کشیده که شاید همسن هاش توی عمرشون هیچ وقت این سختی ها رو از نزدیک هم لمس نکنن و این پیروز عبور کردن از این آتیش ها و گذرهای سخت و صدالبته با یاری و معجزه های بی شمار خدا امروز من زنده ام و خداروشکر دارم سالم زندگی میکنم و قدرتش رو دارم که برای اهداف آینده م برنامه بریزم و اهدافم رو عملی کنم.امسال یک پزشک دوباره بعد از چندسال یکی از معجزه ی زندگیم رو بهم یادآوری کرد و من لبخند زدم و مثل قبل بغض نکردم اشک نریختم و اون لحظه به خودم افتخار کردم و از صمیم قلبم خدارو شکر کردم.
من امروز اگه تشویش دارم اگه مضطربم برای فردای بهترمه .تکاپوهای زیاد من به خاطر اینه که دارم تلاش میکنم از هر نظر بهتر و بهتر بشم و این با راکد و آروم بودن میسر نیست.
امسال فهمیدم قدر خونه مو شهرمو محله مو دوست جون جونیم سمیرا رو و همه ی اتفاقات خوب و بد زندگیمو.ای کاش همه میتونستن خوبی های زندگی رو درک کنن و زندگی خوب شه.
فردا برای اولین بار موقع تولدم سرجلسه ی آزمونم و این ستم است:دی
چندروز پیش مامان برای شاید هزارمین بار برام از تولدم و دوران بارداریش و کودکیم میگفت و من مشتاق تر از همیشه سراپا گوش بودم .چقدر شیرینه این خاطره ها و چقدر شیرین بود لبخندای از ته دل مامان وقت تعریف به دنیا اومدنم و اینکه وقتی از زمانایی که بابا منو برای اولین بار در آغوش گرفت و مامان بهش گفت دختره چقدر ذوق کرد و وقت گفتن بیماری های بچگیم مامان اشک توی چشماش جمع میشد.
بابا من دست خودم نیست مزار تو خیلی دوره منم نمیتونم تنها پاشم بیام که اگه میتونستم خیلی میومدم پیشت ولی میخوام بدونی همیشه بهت افتخار میکنم و اگر توی بچگیم بهت حرفی زدم و از بودنم شکایت کردم معذرت میخوام و منو ببخشی.منو به خاطر نق نق کردنام برای گریه های زیاد بچگیم و همه چیزهایی که نمیدونستم و حالا میدونم منو ببخش .تو بهترین پدر دنیا بودخ و هستی برای من.بابا جونم دوست دارم و دلم امشب از طرف تو کادو بغل کردنت رو میخواست و نمیشه.پس برام دعا کن.برای دختر کوچولوت دعا کن که به آرزوهاش برسه و توی راه خدا قدم برداره و به خودش و مردم سود مثبت برسونه.
و اینکه باید بگم خدایا مرسی و جاداره بگم میدونم امسال کوتاهی توی بندگی زیاد کردم وباید یه بخشش حسابی برام بفرستی ولی میدونی دارم با منطق جلو میام و بهت نزدیک تر شدم.هنوزم دارم دنبالت میام و دوستت دارم و اینکه هوامو داشته باش که قراره سال جدید بترکونیم قراره مهسا معجزه کنه با کمک خودت و یک مهسای بیست و یک ساله ی خانوم دکتر عالی داشته باشیم.به امید روزهای خوب و آروم:)
- ۹۰