نمیدانم...

  • ۱۶:۳۵
خیلی وقت ها هم حرف هایی هست که نمیتوانم بنویسمشان.همین که میخواهم بنویسم انگار هیچ درونم نیست که بتواند وصف حالم شود...میگویم خب شاید بشود حرف بزنم و بگویم اما باز هم توانش را ندارم.انگار نه حرفی برای نوشتن هست ،نه برای گفتن...فقط یک چیز را خیلی خوب میدانم که سالهاس چیزهایی در فکرم هست که مدام هستند ولی هیچ راهی برای خروجشان وجود ندارد.حتی نمیدانم ماهیتشان چیست...در این مواقع فقط میتوانم بگویم خدایا کمکمان کن...
  • ۱۳۴
المی ...
:(
فاطیما کیان
گاهی این حس پیش میاد ولی خوبیش اینه که بالاخره تموم میشه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan