- سه شنبه ۱۵ تیر ۰۰
- ۰۲:۴۴
شب که میشه تازه میفهمم چقدر تنهام. چقدر اشتباهاتم رو تکرار میکنم و چوبشو میخورم. چیزی به کنکور ارشد نمونده و نباید قاعدتا ذهنم درگیر این فکرها میبود... مگه کل زندگی من طبق قاعده بود که الان باشه؟
اتفاق های خوب میفتن. خنده ها گاهی وجود دارن. تلاش های من برای فکر نکردن هم ادامه دارن ولی شب که میشه انگار تمام افکار و حس های منفی که کل روز تلاش کرده بودم نادیده شون بگیرم باهم به سمتم هجوم میارن و یه حجم سنگین روی قفسه سینه م میشن و باورم میشه که حالا توی این سن هم باز چقدر تنهام...
- ۵۱