خب عینک بزن:/

  • ۱۲:۰۷

چندروز پیش حوالی ساعت ۱۲ظهر توی مسیر دانشگاه به خونه بودم اومدم از خیابون رد بشم دیدم یه موتور میخواد رد شه که پشتشم بار بسته.ایستادم وسط خیابون تا رد بشه ولی آفتاب مستقیم تو چشمم بود به خاطر همین چشمامو ریز کرده بودم و اخمالو شده بودم .در همین حین که موتوریه از جلوم رد میشد با جدیت گفت خب عینک بزن !!!و رفت۰من اولش چند ثانیه شوک شدم بعدش ترکیدم از خنده گفتم راست میگه ها۰بازم دمش گرم توصیه های بهداشتی میکنه:دی

جا داره عرض کنم دوست موتورسوار، بنده تا چندماه آینده از نظر مالی ۴هیچ عقبم و فعلا پول خریدن عینک مارک رو ندارم۰با تشکر:دی

بانوچـ ـه
:))
واللا:)))))
مهر2خت 69
با این نوناشون:)))
آرههه:)))))
آقای دال
چه پسر خوبی :)
تقریبا مرد بود
آره واقعا جزو عجایب خلقت بود:دی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
ماه
روشنی اش را
در سراسر آسمان
می پراکند
و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد۰

رابیندرانات تاگور - کتاب ماه نو و مرغان آواره
Designed By Erfan Powered by Bayan